مخن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مخن . [ م ِ خ َن ن ] (ع ص ) («از: خ ن ن ») مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || سال باردار. (ناظم الاطباء).
مخن. [ م ِ خ َن ن ] ( ع ص ) ( «از: خ ن ن » ) مرد درازبالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || سال باردار. ( ناظم الاطباء ).
مخن . [ م َ ] (ع مص ) گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گائیدن زن . (ناظم الاطباء). || کشیدن دلو از چاه . (تاج المصادر بیهقی ). کشیدن از چاه و بیرون آوردن خاک آن را. (منتهی الارب ). آب کشیدن از چاه و بیرون آوردن خاک آن را. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || گریستن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || پوست برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پوست برکندن از چوب و جز آن . (از ناظم الاطباء). || (ص )مرد درازبالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مرد دراز. (مهذب الاسماء). || آن که قامتش مایل به کوتاهی و در وی خفت و سبکی باشد. از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخنة شود.