کلمه جو
صفحه اصلی

بازرو

لغت نامه دهخدا

بازرو. [ ] ( اِ ) تره ای است برگش چون برگ شاه اسپرم. ( صحاح الفرس ). تره ای است چون شاه اسپرغم که طبیبان بادرویه نویسند و آنرا از ادویه طبی نامند. و بادرنجبویه نیز گویندش. ( فرهنگ اوبهی نسخه خطی کتابخانه سازمان لغت نامه ص 19 ). بادرویه.

بازرو. ( اِ ) لباس هرروزه. ( ناظم الاطباء ).

بازرو. [ ] (اِ) تره ای است برگش چون برگ شاه اسپرم . (صحاح الفرس ). تره ای است چون شاه اسپرغم که طبیبان بادرویه نویسند و آنرا از ادویه ٔ طبی نامند. و بادرنجبویه نیز گویندش . (فرهنگ اوبهی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ سازمان لغت نامه ص 19). بادرویه .


بازرو. (اِ) لباس هرروزه . (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: