نام جایی که در آن آسیابی است و گویند آنرا یونس پیغمبر بنا کرده و چون نام او را ببرند آسیا در حرکت آمده و آرام میگردد .
تبو
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
تبو. [ ت َ وْ] ( ع مص ) غزا کردن و غنیمت گرفتن. ( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ).
تبو. [ ت َ ] ( اِخ ) نام جایی که در آن آسیایی است و گویند آن را یونس پیغمبر بنا کرده و چون نام او را ببرند آسیا در حرکت آمده و آرام میگردد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289 ب شود.
تبو. [ ت َ ] ( اِخ ) نام جایی که در آن آسیایی است و گویند آن را یونس پیغمبر بنا کرده و چون نام او را ببرند آسیا در حرکت آمده و آرام میگردد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289 ب شود.
تبو. [ ت َ ] (اِخ ) نام جایی که در آن آسیایی است و گویند آن را یونس پیغمبر بنا کرده و چون نام او را ببرند آسیا در حرکت آمده و آرام میگردد. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 289 ب شود.
تبو. [ ت َ وْ] (ع مص ) غزا کردن و غنیمت گرفتن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (المنجد) (ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: