فیل
ابو کلثوم
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوکلثوم. [ اَ ک ُ ] ( ع اِ مرکب ) پیل. فیل. یا پیل بزرگ. ( المرصع ).
ابوکلثوم. [ اَ ک ُ ] ( اِخ ) محدث است. او از ربعی و از او اجلح روایت کرده است. ( الکنی للبخاری ).
ابوکلثوم. [اَ ک ُ ] ( اِخ ) تابعی است. او از حسین بن علی و از اوعمران بن سلیمان روایت کرده است. ( الکنی للبخاری ).
ابوکلثوم. [ اَ ک ُ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عبدالملک. محدث است.
ابوکلثوم. [ اَ ک ُ ] ( اِخ ) محدث است. او از ربعی و از او اجلح روایت کرده است. ( الکنی للبخاری ).
ابوکلثوم. [اَ ک ُ ] ( اِخ ) تابعی است. او از حسین بن علی و از اوعمران بن سلیمان روایت کرده است. ( الکنی للبخاری ).
ابوکلثوم. [ اَ ک ُ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عبدالملک. محدث است.
کلمات دیگر: