کلمه جو
صفحه اصلی

جرئض

لغت نامه دهخدا

جرئض. [ ج ُ رَ ءِ ] ( ع ص ) ستبر بزرگ شکم. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). ستبر پهناور. ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || ( اِ ) شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

جرئض. [ ج ُ ءِ ] ( ع ص ، اِ ) سخت بسیارخوار که درخت را به دندان گرفته ببرد. ( از متن اللغة ). شتر بسیارخوار که درخت را به دندان گرفته ببرد آنرا. ( از منتهی الارب ). جُرائض. ( از متن اللغة ). || شتر بزرگ. ( از متن اللغة ).

جرئض . [ ج ُ ءِ ] (ع ص ، اِ) سخت بسیارخوار که درخت را به دندان گرفته ببرد. (از متن اللغة). شتر بسیارخوار که درخت را به دندان گرفته ببرد آنرا. (از منتهی الارب ). جُرائض . (از متن اللغة). || شتر بزرگ . (از متن اللغة).


جرئض . [ ج ُ رَ ءِ ] (ع ص ) ستبر بزرگ شکم . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ). ستبر پهناور. (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ). || (اِ) شیر بیشه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ).


جریض. [ ج َ ] ( ع ص ، اِ ) غمزده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). بسیار محزون که نزدیک بهلاکت باشد. ( از متن اللغة ). غمگین. مغموم. ( از شرح قاموس ). ج ، جَرْضی ̍. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( شرح قاموس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء نسخه خطی ) :
اصبح اعداءُ تمیم مرضی
ماتوا جوی و المفلتون جرضی.
رؤبه ( از اقرب الموارد ).
|| رهایی یافته از شتر. ج ، جَرْضی ̍. ( از متن اللغة ). || اندوه گلوگیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). اندوه و آب دهان که از غصه زاید. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). اندوه مرگ.( از تاج از ذیل اقرب الموارد ).
- امثال :
حال الجریض دون القریض ؛ درباره کسی گویند که او را در امری مانع پیش آید. جریض بمعنی اندوه و غصه و قریض بمعنی شعر و حال بمعنی منع است و این مثل برای آن آرند که شخص بر کاری که نمیتوانسته انجام دهد، آنگاه توانا شود که مفید نباشد. و اصل مثل از اینجا است که جوشن کلابی بر اثر اینکه پدرش او را از شعر گفتن منع کرده بود، سخت مریض و مشرف بهلاکت شد. دل پدر وی بر حال او بسوخت وگفت : بگو آنچه دوست میداشته ای و جوشن گفت : «حال الجریض دون القریض ». ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از مجمع الامثال میدانی ص 167 ).
|| حرکت فکها بهنگام مرگ. ( از تاج العروس از ذیل اقرب الموارد ). || نشخوار ستور. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ).


کلمات دیگر: