تبهی. [ ت َ ب َ ] ( حامص ) ( از: «تبه » + «ی » مصدری ). تباهی. فساد. خرابی :
مُلک را پاسدارم از تبهی
پاسبانیست این نه پادشهی.
بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی
که زان بهی دگری را نیاوری تبهی.
مُلک را پاسدارم از تبهی
پاسبانیست این نه پادشهی.
نظامی.
|| بدی. پریشانی. تباهی : بهی بنوک قلم جوی اگر همیخواهی
که زان بهی دگری را نیاوری تبهی.
ناصرخسرو.
رجوع به تباه و تبه و دیگر ترکیبهای آن دو در همین لغت نامه شود.