محدثی از مردم بلقائ
ابو کعب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) محدث است.او از عبداﷲبن عمرو و از او ابوالتیاح روایت کند.
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) ازدی. تابعی است. او از شهر، و شهر از ام سلمه ام المؤمنین روایت کند.
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) ایوب بن موسی السعدی. محدّثی از مردم بلقاء و ثقه است.
ابوکعب. [اَ ک َ ] ( اِخ ) بصری. صاحب الحریر. محدث و ثقه است.
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) الحارثی. تابعی است. او صحبت عثمان بن عفان را درک کرده است. ( الکنی للبخاری ).
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) عبدربّه بن عبید. محدث است.
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) ازدی. تابعی است. او از شهر، و شهر از ام سلمه ام المؤمنین روایت کند.
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) ایوب بن موسی السعدی. محدّثی از مردم بلقاء و ثقه است.
ابوکعب. [اَ ک َ ] ( اِخ ) بصری. صاحب الحریر. محدث و ثقه است.
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) الحارثی. تابعی است. او صحبت عثمان بن عفان را درک کرده است. ( الکنی للبخاری ).
ابوکعب. [ اَ ک َ ] ( اِخ ) عبدربّه بن عبید. محدث است.
کلمات دیگر: