دوتایی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
ثنائی
مترادف و متضاد
دوتایی، دویی، دو خداگرایی، دوتا پرستی
دو جنبه ای، دوتایی، همزاد، دولا، توام، دو واحدی
دوتایی، دوتا، برابر، همزاد، دولا
دوتایی، زوجی
دوتایی، مضاعف، جفتی
دوتایی، مضاعف، دولا، دولایی، دو رشته ای، دوسمتی
دوتایی
فرهنگ فارسی
حالت و صفت دو تا . دوتاهی .
لغت نامه دهخدا
دوتایی. [ دُ ] ( حامص مرکب ) حالت و صفت دوتا. دوتاهی. احدیداب. کوژی. گوژی. انحناء. انحنا. خمی. بخمی. انعطاف. ( یادداشت مؤلف ). دولایی ( ناظم الاطباء ).چفتگی. چفتی. خمیدگی. ( یادداشت مؤلف ) :
خبر دهد به سیاهی ز روی دشمن میر
نشان دهد ز دوتایی به پشت حاسد شاه.
دوتایی برو دست کرده به کش.
دوتایی بیامدچو شیر ژیان.
از طاعت او حلقه کند قیصر در گوش
وز خدمت فغفور کند پشت دوتایی.
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام.
یابم اگر از جود تو دستار دوتایی.
- دوتایی زدن ؛ ساز دوتایی نواختن. طنبور زدن :
گرم ساز یکتا زنی یا دوتایی
دراندازمت کز سه تا می گریزم.
به یکتایی او که تایی بزن.
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک کرد
تا من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند.
که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی.
این دوتایی در بر من هر زمان یکتاستی.
چنان چون تو یکتادلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی.
خبر دهد به سیاهی ز روی دشمن میر
نشان دهد ز دوتایی به پشت حاسد شاه.
رودکی.
چو بینی رخ شاه خورشیدفش دوتایی برو دست کرده به کش.
دقیقی.
گشاد آن کیانی کمند از میان دوتایی بیامدچو شیر ژیان.
فردوسی.
- دوتایی کردن پشت ؛ خم کردن آن. دوتا کردن پشت. دوتو کردن پشت احترام و تعظیم کسی را : از طاعت او حلقه کند قیصر در گوش
وز خدمت فغفور کند پشت دوتایی.
منوچهری.
|| ( ص نسبی ) دولا. دوتو. دوته. دوتاه. دوتا. خمیده. ( یادداشت مؤلف ). تایی خمیده روی تای دیگر. || مضاعف. دولا. دولایی : بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام.
مسعودسعد.
یکتا و دوتا کردم در مدحت و خدمت یابم اگر از جود تو دستار دوتایی.
سنایی ( از آنندراج ).
|| دونفری. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ مرکب ) چنگ دوتاره. دوتای. دوتار. دوتا. ( یادداشت مؤلف ).- دوتایی زدن ؛ ساز دوتایی نواختن. طنبور زدن :
گرم ساز یکتا زنی یا دوتایی
دراندازمت کز سه تا می گریزم.
خاقانی.
مغنی ملولم دوتایی بزن به یکتایی او که تایی بزن.
حافظ.
|| به معنی پوشیدنی است. ( آنندراج ). || از مفاد اشعاراستادان خلف به معنی پوشش زیر قبا فهمیده می شود. ( آنندراج ). قسمی جامه صوفیان. ( یادداشت مؤلف ) : خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک کرد
تا من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
وز سر صوفی سالوس دوتایی برگشت کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند.
سعدی.
بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی.
سعدی.
گر کسی بودی که پیشم چارتایی برزدی این دوتایی در بر من هر زمان یکتاستی.
شاه کبودجامه ( از آنندراج ).
|| قسمی مرغابی. ( یادداشت مؤلف ). || منافق. دوتا. دورو. دورنگ. ( از یادداشت مؤلف ) : چنان چون تو یکتادلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی.
دوتایی . [ دُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت دوتا. دوتاهی . احدیداب . کوژی . گوژی . انحناء. انحنا. خمی . بخمی . انعطاف . (یادداشت مؤلف ). دولایی (ناظم الاطباء).چفتگی . چفتی . خمیدگی . (یادداشت مؤلف ) :
خبر دهد به سیاهی ز روی دشمن میر
نشان دهد ز دوتایی به پشت حاسد شاه .
چو بینی رخ شاه خورشیدفش
دوتایی برو دست کرده به کش .
گشاد آن کیانی کمند از میان
دوتایی بیامدچو شیر ژیان .
- دوتایی کردن پشت ؛ خم کردن آن . دوتا کردن پشت . دوتو کردن پشت احترام و تعظیم کسی را :
از طاعت او حلقه کند قیصر در گوش
وز خدمت فغفور کند پشت دوتایی .
|| (ص نسبی ) دولا. دوتو. دوته . دوتاه . دوتا. خمیده . (یادداشت مؤلف ). تایی خمیده روی تای دیگر. || مضاعف . دولا. دولایی :
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام .
یکتا و دوتا کردم در مدحت و خدمت
یابم اگر از جود تو دستار دوتایی .
|| دونفری . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) چنگ دوتاره . دوتای . دوتار. دوتا. (یادداشت مؤلف ).
- دوتایی زدن ؛ ساز دوتایی نواختن . طنبور زدن :
گرم ساز یکتا زنی یا دوتایی
دراندازمت کز سه تا می گریزم .
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن .
|| به معنی پوشیدنی است . (آنندراج ). || از مفاد اشعاراستادان خلف به معنی پوشش زیر قبا فهمیده می شود. (آنندراج ). قسمی جامه ٔ صوفیان . (یادداشت مؤلف ) :
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک کرد
تا من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم .
وز سر صوفی سالوس دوتایی برگشت
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند.
بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب
که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی .
گر کسی بودی که پیشم چارتایی برزدی
این دوتایی در بر من هر زمان یکتاستی .
|| قسمی مرغابی . (یادداشت مؤلف ). || منافق . دوتا. دورو. دورنگ . (از یادداشت مؤلف ) :
چنان چون تو یکتادلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی .
خبر دهد به سیاهی ز روی دشمن میر
نشان دهد ز دوتایی به پشت حاسد شاه .
رودکی .
چو بینی رخ شاه خورشیدفش
دوتایی برو دست کرده به کش .
دقیقی .
گشاد آن کیانی کمند از میان
دوتایی بیامدچو شیر ژیان .
فردوسی .
- دوتایی کردن پشت ؛ خم کردن آن . دوتا کردن پشت . دوتو کردن پشت احترام و تعظیم کسی را :
از طاعت او حلقه کند قیصر در گوش
وز خدمت فغفور کند پشت دوتایی .
منوچهری .
|| (ص نسبی ) دولا. دوتو. دوته . دوتاه . دوتا. خمیده . (یادداشت مؤلف ). تایی خمیده روی تای دیگر. || مضاعف . دولا. دولایی :
بدنها همه در دوتویی زره
زنخها همه در دوتایی لثام .
مسعودسعد.
یکتا و دوتا کردم در مدحت و خدمت
یابم اگر از جود تو دستار دوتایی .
سنایی (از آنندراج ).
|| دونفری . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) چنگ دوتاره . دوتای . دوتار. دوتا. (یادداشت مؤلف ).
- دوتایی زدن ؛ ساز دوتایی نواختن . طنبور زدن :
گرم ساز یکتا زنی یا دوتایی
دراندازمت کز سه تا می گریزم .
خاقانی .
مغنی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن .
حافظ.
|| به معنی پوشیدنی است . (آنندراج ). || از مفاد اشعاراستادان خلف به معنی پوشش زیر قبا فهمیده می شود. (آنندراج ). قسمی جامه ٔ صوفیان . (یادداشت مؤلف ) :
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک کرد
تا من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم .
سعدی .
وز سر صوفی سالوس دوتایی برگشت
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند.
سعدی .
بیار ای لعبت ساقی بگو ای کودک مطرب
که صوفی در سماع آمد دوتایی کرد یکتایی .
سعدی .
گر کسی بودی که پیشم چارتایی برزدی
این دوتایی در بر من هر زمان یکتاستی .
شاه کبودجامه (از آنندراج ).
|| قسمی مرغابی . (یادداشت مؤلف ). || منافق . دوتا. دورو. دورنگ . (از یادداشت مؤلف ) :
چنان چون تو یکتادلی مهر او را
دلش بر تو هرگز مبادا دوتایی .
فرخی .
دانشنامه عمومی
دوتایی (آلبوم فرانک سیناترا). دوتایی (انگلیسی: Duets) آلبومی با صدای فرانک سیناترا است که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد.
دانشنامه آزاد فارسی
دوتایی (bivalent)
در زیست شناسی، صفت زوج کروموزوم های همتا، طی تقسیم کاهشی (میوز). در شیمی، گاه برای توصیف عنصر یا گروهی از عناصر دو ظرفیتیبه کار می رود، هرچند اصطلاح دو ظرفیتیرایج تر است.
در زیست شناسی، صفت زوج کروموزوم های همتا، طی تقسیم کاهشی (میوز). در شیمی، گاه برای توصیف عنصر یا گروهی از عناصر دو ظرفیتیبه کار می رود، هرچند اصطلاح دو ظرفیتیرایج تر است.
wikijoo: دوتایی
فرهنگستان زبان و ادب
{binary} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] متشکل از دو جزء؛ مربوط به دستگاه عددنویسی در مبنای 2 که در آن از ارقام صفر و یک استفاده می شود؛ در مورد همۀ ابزارهایی که با دو حالت کار می کنند نیز به کار می رود
[موسیقی] ← گروه دوتایی
[موسیقی] ← گروه دوتایی
کلمات دیگر: