نواي کسي را در اوردن , تقليد کردن , پيروي کردن , کپيه کردن , جعل هويت کردن , خود رابجاي ديگري جا زدن , صوري , وانمود کردن , بخود بستن , مانند بودن , شباهت داشتن به
قلد
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
قلد. [ ق َ ] ( ع ص ) تاب داده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): سِوار قلد؛ ای مفتول. ( اقرب الموارد ). دست برنجن تاب داده. ( آنندراج ).
قلد. [ ق ِ ] ( ع اِ ) نوبت آب در چهار روز یکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || قافله مکه به سوی جده. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || روز آمدن تب و تب ربع.( منتهی الارب ). روز آمدن تب ، و گفته اند تب ربع. ( اقرب الموارد ). || گروه و جماعت. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || نره ستور. ( آنندراج ). || باران هر هفته. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): سقتنا المساء قلداً. ( اقرب الموارد ). || روز آبیاری. || حظ و بهره از آب :استوفی قلده من الماء؛ ای شربه. || شبه کاسه. ( اقرب الموارد ). قعب ، یا کاسه قعب مانند. ( منتهی الارب ). || اعطیتُه ُ قلد امری ؛ یعنی سپردم به وی امور خود را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قلد. [ ق َ ] (ع ص ) تاب داده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): سِوار قلد؛ ای مفتول . (اقرب الموارد). دست برنجن تاب داده . (آنندراج ).
قلد. [ ق َ ] (ع مص ) فراهم آوردن و جمع کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قلد الماء فی الحوض و اللبن فی السقاء والشراب فی البطن قلداً؛ جمعه فیه . (اقرب الموارد). || پیچیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قلد الشی َٔ؛ لواه . (اقرب الموارد). || تابیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قلد الحبل ؛ فتله .(اقرب الموارد). || تب گرفتن هر روز. || آب دادن کشت . || تنک کردن آهن وپیچیدن آن را بر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حمایل کردن شمشیر. (اقرب الموارد).
قلد. [ ق ِ ] (ع اِ) نوبت آب در چهار روز یکی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || قافله ٔ مکه به سوی جده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || روز آمدن تب و تب ربع.(منتهی الارب ). روز آمدن تب ، و گفته اند تب ربع. (اقرب الموارد). || گروه و جماعت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نره ٔ ستور. (آنندراج ). || باران هر هفته . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): سقتنا المساء قلداً. (اقرب الموارد). || روز آبیاری . || حظ و بهره از آب :استوفی قلده من الماء؛ ای شربه . || شبه کاسه . (اقرب الموارد). قعب ، یا کاسه ٔ قعب مانند. (منتهی الارب ). || اعطیتُه ُ قلد امری ؛ یعنی سپردم به وی امور خود را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
دانشنامه اسلامی
(بر وزن فلس) تابیدن «قَلَدَ الْحَبْلَ: فَتَلَهُ» یعنی ریسمان را تابید، قَلید و مَقْلُود به معنی تابیده است. قِلادَة به کسر قاف تابیده ایست که به گردن بندند از ریسمان باشد یا نقره یا چیز دیگر. . قَلائد جمع قِلادَة و آن مثل لنگه کفش و غیره است که به گردن قربانی میبندند تا معلوم شود قربانی است و کسی متعرض آن نشود مراد از قلائد در آیه قربانیهای طوق دار است. یعنی: به عبادتها و علائم خداوند و به ماه حرام و به قربانیها و قربانیهای طوق دار بی احترامی نکنید و مزاحمت ننمائید. * . . در اقرب الموارد گوید: مقلاد به معنی کلید و خزانه... جمع آن مقالید است در مجمع واحد آن را مقلید و مقلاد و معنی آن را مفتاح و خزانه نقل کرده است ولی در کشاف و جوامع الجامع آن را کلیدها معنی کرده و گفته از لفظ خود مفرد ندارد و کشاف به قولی مفرد آن را مقلید نقل میکند. پس مقالید در آیه به معنی کلیدها یا خزائن است و خزانههای آسمان و زمین برای خداست یعنی او مالک امر و حاکم آنهاست. ولی نگارنده به قرینه . ترجیح میدهم که مراد خزائن باشد و در «خزن» راجع به آن صحبت شده است در نهج البلاغه خطبه 131 فرموده «وَ قَذَفَتْ اِلَیْهِ السَّمواتُ وَالْاَرَصُونَ مَقالیدَها» آسمانها و زمینها کلیدهای خود را به سوی خدا انداختهاند و در خطبه 136 در وصف امام عصر «علیه السلام» فرموده «وَ تُخْرِجُ لَهُ الْاَرْضُ مِنْ اَفالیذِ کَبِدِها وَ تُلْقی اِلَیْهِ سلْماً مِقالیدَها».