( اسم ) دیوث قواد قرمساق : شلغم و باقلی است گفته تو نمک ای قلتبان . ترا باید .
قلته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( قلتة ) قلتة. [ ق َ ل ِ ت َ ] ( ع ص ) شاة قلتة؛ گوسفند که شیر او شیرین نباشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قلتة. [ ق ُ ت َ] ( اِخ ) دهی است خرم معروف به سواتی قلتة، واقع در صعید مصر در مشرق نیل پائین اخمیم. ( معجم البلدان ).
قلته. [ ق َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) به معنی دوم قلتبان است که دیوث و قواده باشد. ( برهان ). قلته = قرته = قلتبان. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به قلتبان شود.
قلته. [ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حمزه لو از بخش خمین شهرستان محلات. سکنه آن 42 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
قلتة. [ ق ُ ت َ] ( اِخ ) دهی است خرم معروف به سواتی قلتة، واقع در صعید مصر در مشرق نیل پائین اخمیم. ( معجم البلدان ).
قلته. [ ق َ ت َ / ت ِ ] ( ص ) به معنی دوم قلتبان است که دیوث و قواده باشد. ( برهان ). قلته = قرته = قلتبان. ( حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به قلتبان شود.
قلته. [ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حمزه لو از بخش خمین شهرستان محلات. سکنه آن 42 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
قلته . [ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حمزه لو از بخش خمین شهرستان محلات . سکنه ٔ آن 42 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
قلته . [ ق َ ت َ / ت ِ ] (ص ) به معنی دوم قلتبان است که دیوث و قواده باشد. (برهان ). قلته = قرته = قلتبان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به قلتبان شود.
قلتة. [ ق َ ل ِ ت َ ] (ع ص ) شاة قلتة؛ گوسفند که شیر او شیرین نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قلتة. [ ق ُ ت َ] (اِخ ) دهی است خرم معروف به سواتی قلتة، واقع در صعید مصر در مشرق نیل پائین اخمیم . (معجم البلدان ).
دانشنامه اسلامی
کلمات دیگر: