کلمه جو
صفحه اصلی

حصری

فارسی به انگلیسی

limitative

عربی به فارسی

انتصاري


مترادف و متضاد

limitative (صفت)
محدود کننده، حصری

فرهنگ فارسی

نصر ابن ابوالفرج ملقب به برهان الدین مکنی بابی الفتوح و معروف به حصری محدث است

لغت نامه دهخدا

حصری . [ ح ُ] (اِخ ) قیروانی ابراهیم بن علی بن تمیم ، مکنی به ابی اسحاق (390 - 453 هَ . ق .). شاعری از مردم قیروان علاوه بر کتبی که در ذیل نام او ابراهیم بن علی ... بدو نسبت داده شد، او راست : کتاب نورالطرف و نورالظرف . رجوع به ابراهیم بن علی ... در این لغت نامه و عیون الانباء جزء اول ص 139 و معجم الادباء ج 1 ص 385، و ابن خلکان ج 1 و ص 15 و تتمه ٔ صوان الحکمة و قاموس الاعلام ترکی و اعلام زرکلی و خاندان نوبختی و معجم المطبوعات شود.


حصری. [ ح ِ ] ( ع اِ ) کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه. ( مهذب الاسماء ). در نسخه ای : از کرنه و گیاه.

حصری. [ ح ُ ] ( ص نسبی ) سمعانی گوید: نسبت است به حُصر. ج ِ حصیر.

حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) حصیری. شاعری فارسی زبان. در بعضی نسخ خطی لغت نامه اسدی بیت ذیل از او برای شنگ و مشنگ شاهد آمده است و در نسخه دیگر خطیری است . و ظاهراً این از قصیده ای در جواب قریعالدهر بوده است :
چه زنی طعنه که با خیران خیرند همه
که توئی خیر و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
رجوع به خطیری شود.

حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) بغدادی ابوالحسن علی. بصری بود و ببغداد نشستی و صحبت با شبلی داشتی. معبر عظیم بود و با اصحاب خود سماع کردی. در پیش خلیفه او را غمز کردند. خلیفه از وی تحقیقاتی کرده و رهایش کرد. ( از تذکرة الاولیاء ج 2 صص 288 - 291 ). وی به سال 361 هَ. ق. در بغداد درگذشت. ( تاریخ گزیده چ عکسی ص 783 ).

حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) علی بن عبدالغنی. ملقب به شیخ القراء. مقری است.

حصری. [ ح ُ] ( اِخ ) قیروانی ابراهیم بن علی بن تمیم ، مکنی به ابی اسحاق ( 390 - 453 هَ. ق. ). شاعری از مردم قیروان علاوه بر کتبی که در ذیل نام او ابراهیم بن علی... بدو نسبت داده شد، او راست : کتاب نورالطرف و نورالظرف. رجوع به ابراهیم بن علی... در این لغت نامه و عیون الانباء جزء اول ص 139 و معجم الادباء ج 1 ص 385، و ابن خلکان ج 1 و ص 15 و تتمه صوان الحکمة و قاموس الاعلام ترکی و اعلام زرکلی و خاندان نوبختی و معجم المطبوعات شود.

حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) قیروانی علی بن الحصری ، مکنی به ابی الحسن. شاعری است قیروانی و او پسرخاله حصری ، ابراهیم بن علی بن التمیم قیروانی است. ( روضات الجنات ).

حصری. [ ح ُ ] ( اِخ ) نصربن ابوالفرج. ملقب به برهان الدین و مکنی به ابی الفتوح و معروف به حصری. محدث است. ( یادداشت مؤلف ).

حصری . [ ح ِ ] (ع اِ) کشتی خرد که بسازند از کرته وگیاه . (مهذب الاسماء). در نسخه ای : از کرنه و گیاه .


حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) بغدادی ابوالحسن علی . بصری بود و ببغداد نشستی و صحبت با شبلی داشتی . معبر عظیم بود و با اصحاب خود سماع کردی . در پیش خلیفه او را غمز کردند. خلیفه از وی تحقیقاتی کرده و رهایش کرد. (از تذکرة الاولیاء ج 2 صص 288 - 291). وی به سال 361 هَ . ق . در بغداد درگذشت . (تاریخ گزیده چ عکسی ص 783).


حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) حصیری . شاعری فارسی زبان . در بعضی نسخ خطی لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از او برای شنگ و مشنگ شاهد آمده است و در نسخه ٔ دیگر خطیری است . و ظاهراً این از قصیده ای در جواب قریعالدهر بوده است :
چه زنی طعنه که با خیران خیرند همه
که توئی خیر و توئی مسخره و شنگ و مشنگ .
رجوع به خطیری شود.


حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) علی بن عبدالغنی . ملقب به شیخ القراء. مقری است .


حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) قیروانی علی بن الحصری ، مکنی به ابی الحسن . شاعری است قیروانی و او پسرخاله ٔ حصری ، ابراهیم بن علی بن التمیم قیروانی است . (روضات الجنات ).


حصری . [ ح ُ ] (اِخ ) نصربن ابوالفرج . ملقب به برهان الدین و مکنی به ابی الفتوح و معروف به حصری . محدث است . (یادداشت مؤلف ).


حصری . [ ح ُ ] (ص نسبی ) سمعانی گوید: نسبت است به حُصر. ج ِ حصیر.



کلمات دیگر: