اغن , زیادة
توانگر کردن
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
افزودن، زیاد کردن، زیاد شدن، توسعه دادن، تکثیر کردن، ترفیع دادن، توانگر کردن
غنی کردن، پرمایه کردن، توانگر کردن، غنی ساختن
فرهنگ فارسی
نیرومند کردن . دانا کردن
لغت نامه دهخدا
توانگر کردن. [ ت ُ / ت َ گ َ ک َ دَ] ( مص مرکب ) نیرومند کردن. توانا کردن :
به دانش روان را توانگر کنید
خرد را همان بر سر افسر کنید.
از آزادگی بر سر افسر کنید.
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را.
به دانش روان را توانگر کنید
خرد را همان بر سر افسر کنید.
فردوسی.
به داد و دهش دل توانگر کنیداز آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی.
|| بی نیاز کردن. غنی کردن : قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را.
( بوستان ).
کلمات دیگر: