کلمه جو
صفحه اصلی

مستمسک


مترادف مستمسک : آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک، سند، وسیله

برابر پارسی : دستاویز

فارسی به انگلیسی

pretext, ground, plea, subterfuge

pretext, ground


plea, subterfuge


فارسی به عربی

ذریعة

مترادف و متضاد

ground (اسم)
پا، سبب، زمین، خاک، میدان، زمینه، پایه، اساس، مستمسک، ملاک، کف دریا

pretext (اسم)
عنوان، بهانه، مستمسک، دستاویز، عذر

basis (اسم)
ماخذ، زمینه، پایه، اساس، بنیاد، مبنا، بنیان، مستمسک

آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک


سند، وسیله


۱. آتو، آویزگاه، بهانه، دستاویز، گزک
۲. سند، وسیله


فرهنگ فارسی

چیزی که به آن چنگ بزنند، دست آویز
( اسم ) چنگ در زننده جمع : مستمسکین .

فرهنگ معین

(مُ تَ س ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - چیزی که به آن چنگ بزنند. ۲ - در فارسی ، بهانه ، عذر، دستاویز.

لغت نامه دهخدا

مستمسک. [ م ُ ت َ س ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استمساک. معتصم و چنگ درزننده. ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ). ج ، مستمسِکون. و رجوع به استمساک شود : أم آتیناهم کتاباً مِن قبله فَهُم به مستمسِکون. ( قرآن 21/43 ).

مستمسک. [ م ُ ت َ س َ ] ( ع ص ، اِ ) آنچه بدان چنگ زنند. مَعض . ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : عدل شاه مستعان مظلومان ، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است. ( سندبادنامه ص 112 ). || بهانه. دست آویز. دلیل. عذر.

مستمسک . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ، اِ) آنچه بدان چنگ زنند. مَعض ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : عدل شاه مستعان مظلومان ، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است . (سندبادنامه ص 112). || بهانه . دست آویز. دلیل . عذر.


مستمسک . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمساک . معتصم و چنگ درزننده . (از اقرب الموارد) (از غیاث ) (از آنندراج ). ج ، مستمسِکون . و رجوع به استمساک شود : أم آتیناهم کتاباً مِن قبله فَهُم به مستمسِکون . (قرآن 21/43).


فرهنگ عمید

چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست آویز.

دانشنامه عمومی

المستمسک (عربی: المستمسک بالله‎) یک خلیفه عباسی مستقر در قاهره و تحت قیمومیت سلاطین مملوک بود. او به عنوان خلیفه دو بار (۱۴۹۷–۱۵۰۸ و ۱۵۱۶–۱۵۱۷) به قدرت دست یافت.


کلمات دیگر: