توأم کردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
رافق
( توام کردن (ملقمه فلزات با جیوه ) ) ادمج
( توام کردن (ملقمه فلزات با جیوه ) ) ادمج
مترادف و متضاد
همراهی کردن، همراه بودن، جفت کردن، ضمیمه کردن، توام کردن، دم گرفتن، صدا یا ساز را جفت کردن
جفت کردن، توام کردن
توام کردن، امیختن، یکی کردن
جفت کردن، توام کردن
فرهنگ فارسی
متصل و یکی کردن . آمیخته کردن
لغت نامه دهخدا
توأم کردن. [ ت َ / تُو ءَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) متصل و یکی کردن. آمیخته کردن. ممزوج و مخلوط کردن چیزی را با چیز دیگر.
کلمات دیگر: