کلمه جو
صفحه اصلی

بی چیز


مترادف بی چیز : آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا

متضاد بی چیز : توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی

فارسی به انگلیسی

poor, indigent


poor, indigent, beggar, bust, impecunious, necessitous, necessity, need, destitute

beggar, bust , impecunious, indigent, necessitous, necessity, need, poor


مترادف و متضاد

آس‌وپاس، بی‌نوا، تنگ‌دست، تهی‌دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک‌لاقبا ≠ توانگر، چیزدار، دولتمند، غنی


فرهنگ فارسی

( صفت ) مفلس درویش فقیر .

لغت نامه دهخدا

بی چیز. ( ص مرکب ) فقیر. مسکین. گدا. درویش. مفلس :
اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز.
فردوسی.
در این شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد.
فردوسی.
ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.
سعدی.

فرهنگ عمید

بینوا، مفلس، تهیدست.

پیشنهاد کاربران

تهی مایه . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) بی مایه . فقیر. بی چیز. محروم :
ترنم سرای تهی مایگان
پیام آور دیگ همسایگان .

نظامی .


رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.

آس وپاس، بی نوا، تنگ دست، تهی دست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، مفلوک، ندار، یک لاقبا


کلمات دیگر: