کلمه جو
صفحه اصلی

توده کردن

فارسی به انگلیسی

accumulate, amass, bunch, clump, heap, hoard, pile, stack, to heap up, to stack

to heap up, to stack


accumulate, amass, bunch, clump, heap, hoard, mass , pile, stack


فارسی به عربی

تل , حشد , صدمة , علبة , کتلة , کومة

مترادف و متضاد

stack (فعل)
انباشتن، توده کردن، خرمن کردن، کومه کردن، پشته کردن

cumulate (فعل)
انباشتن، توده کردن، ترکیب یا متحد کردن

amass (فعل)
متراکم کردن، توده کردن، گرد اوردن

aggregate (فعل)
جمع کردن، جمع شدن، متراکم ساختن، توده کردن

pile (فعل)
اندوختن، توده کردن، کومه کردن

lump (فعل)
توده کردن، بزرگ شدن، قلنبه کردن

heap (فعل)
توده کردن، پر کردن، خرمن کردن

hill (فعل)
انباشتن، توده کردن

shock (فعل)
ترساندن، توده کردن، تکان دادن، تکان سخت خوردن، دچار هراس سخت شدن، هول و هراس پیدا کردن

pack (فعل)
بردن، توده کردن، بار کردن، قرار دادن، بسته کردن، بسته بندی کردن، بزور چپاندن

ruck (فعل)
توده کردن، چمباتمه زدن

stockpile (فعل)
توده کردن، انباشته کردن

فرهنگ فارسی

چون تلی ساختن مانند خرمن جو و گندم و مانند آن ٠ تپه کردن ٠ پشته کردن ٠

لغت نامه دهخدا

توده کردن. [دَ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چون تلی ساختن ، مانند خرمن جو و گندم و مانند آن. ( صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). تپه کردن. پشته کردن. تل کردن. انباشته کردن. جمع کردن و فراهم ساختن چیزی :
چو توده همی کرد زر و گهر
بها برگرفت آن خر چاره گر.
فردوسی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461 ).
بفرمود شاه جهان تا سلیح
بیارند تیغ و سنان و رمیح
ز برگستوان و ز رومی کلاه
یکی توده کردند تا چرخ ماه.
فردوسی.
ببردند پیشش گروهاگروه
یکی توده ای کرده بر سان کوه.
فردوسی.
خیز تا گل چنیم و لاله چنیم
پیش خسرو بریم و توده کنیم.
فرخی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 461 ).
جود او را به خواب دیدم دوش
پیش او توده کرده زیور و زر.
فرخی.
گهی شب روز کردم زآن دو عارض
گهی گل توده کردم زآن دو رخسار.
فرخی.
یکی غله مردادمه توده کرد
زتیمار دی خاطر آسوده کرد.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به توده ودیگر ترکیبهای آن شود.


کلمات دیگر: