( مصدر ) ۱ - دیدن نگریستن : و شجاعت و دلاوری اسکندر را که مره بعد اخری مشاهده کرده بودند میدانستند و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود .
لغت نامه دهخدا
مشاهده کردن. [ م ُ هََ / هَِ دَ / دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) مشاهده نمودن. ( ناظم الاطباء ). مشاهدت کردن. دیدن. نگریستن. معاینه کردن : چشم اقبال پشت نصرت در نصار فتح مشاهده نکرده است. ( سندبادنامه ص 16 ). شجاعت و دلاوری اسکندررا که مرةً بعد اخری مشاهده کرده بودند میدانستند. و در واقع او را بهادری و پهلوانی موروثی بود. ( ظفرنامه یزدی ج 2 ص 412 ). و رجوع به مشاهدت کردن شود.
فرهنگ فارسی ساره
تماشا کردن، درنگریستن
جدول کلمات
نگریستن, رویت
پیشنهاد کاربران
دیدن، نگریستن، تماشا کردن، رویت کردن
notice مطلع شدن، اطلاع یافتن، مشاهده کردن ( واسه یه لحظه ) I caught sight of/caught a glimpse of a red coat in the crowd تو اون جمعیت واسه یه لحظه چشم به یه سرباز انگلیسی ( کت قرمز ) افتاد ( خورد )