امتنان. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) نعمت دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ): برعقیله گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || منت نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). منت گذاشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). برشمردن نیکی های خویش برکسی. ( از اقرب الموارد ):
ماه وفای ترا کسوف نامد ز غدر
گلبن جود ترا خار نگشت امتنان.
مسعودسعد.
|| منت داشتن. منت پذیرفتن. سپاس داشتن.( فرهنگ فارسی معین ). سپاسداری. سپاسگزاری. و رجوع به منت شود. || منت و احسان و نیکویی. ( ناظم الاطباء ).
- امتنان داشتن ؛ منت داشتن. ( ناظم الاطباء ).
- اظهار امتنان کردن ؛ اظهار نیکویی و احسان کردن. ( ناظم الاطباء ).