کلمه جو
صفحه اصلی

گرو کردن

فارسی به انگلیسی

to obtain a mortgage on, to take on mortgage


فرهنگ فارسی

گرو کردن چیزی را بچیزی . برهن دادن چیزی را در مقابل چیزی دیگر : گرو گن بعمرابد جام را گرو گیر کن باد. خام را . ( نظامی )

لغت نامه دهخدا

گرو کردن. [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برهن دادن. اِسبال. ( تاج المصادر بیهقی ). اِرهان. ( منتهی الارب ) :
نبرد دیو آرزوم از راه
آرزو را گرو کنم بگناه.
نظامی.
یا فلک آنجا گذر آورده بود
سبزه به بیجاده گرو کرده بود.
نظامی.
گروکن بعمر ابد جام را
گروگیر کن باده خام را.
نظامی.
مراین صوفیان بین که می خورده اند
مرقع بسیلی گرو کرده اند.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به گرو شود.

پیشنهاد کاربران

گرو کردن : گرو گرفتن
همت خوشدلی گرو کردن: به خوشدلی کمر همت بستن و به شادی کوشیدن
همت خوشدلی گرو کردند
خرمی تازه ، عیش نو کردند
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 548 )


کلمات دیگر: