کلمه جو
صفحه اصلی

رگ دار

فارسی به انگلیسی

veined, full of nerves

veined


مترادف و متضاد

vascular (صفت)
وعایی، رگ دار، اوندی، مجرادار

فرهنگ فارسی

عرق و شرابی که با کمی آب ممزوج شده باشد پارچه بافته شده که بعضی از نخهای آن بافته نشده باشد

لغت نامه دهخدا

رگدار. [ رَ ] ( نف مرکب ) عرق و شرابی که با کمی آب ممزوج شده باشد. || پارچه بافته شده که بعضی از نخهای آن بافته نشده باشد. || طفل بدکار و بدعمل. || غیور و باغیرت. ( ناظم الاطباء ).

واژه نامه بختیاریکا

با اصل و نسب؛ ریشه دار


کلمات دیگر: