نوعی از ماهی کوچک نوعی از مار .
شلق
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شلق. [ ش َ ] ( از ع ، اِ ) شلیک. ( ناظم الاطباء ).
- شلق کردن ؛ شلیک کردن و آتش زدن اسلحه آتشی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شلیک شود.
شلق. [ ش َ ] ( ع مص ) به تازیانه زدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جماع کردن. || به درازا شکافتن گوش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درازا شکافتن بینی را. ( از اقرب الموارد ). || رها کردن تیر از اسلحه آتشی. ( ناظم الاطباء ).
شلق. [ ش َ ل ِ / ش ِ ]( ع اِ ) نوعی از ماهی کوچک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مارماهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
- شلق کردن ؛ شلیک کردن و آتش زدن اسلحه آتشی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شلیک شود.
شلق. [ ش َ ] ( ع مص ) به تازیانه زدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || جماع کردن. || به درازا شکافتن گوش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || درازا شکافتن بینی را. ( از اقرب الموارد ). || رها کردن تیر از اسلحه آتشی. ( ناظم الاطباء ).
شلق. [ ش َ ل ِ / ش ِ ]( ع اِ ) نوعی از ماهی کوچک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || مارماهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).
شلق . [ ش َ ] (از ع ، اِ) شلیک . (ناظم الاطباء).
- شلق کردن ؛ شلیک کردن و آتش زدن اسلحه ٔ آتشی . (ناظم الاطباء). رجوع به شلیک شود.
شلق . [ ش َ ] (ع مص ) به تازیانه زدن کسی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جماع کردن . || به درازا شکافتن گوش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || درازا شکافتن بینی را. (از اقرب الموارد). || رها کردن تیر از اسلحه ٔ آتشی . (ناظم الاطباء).
شلق . [ ش َ ل ِ / ش ِ ](ع اِ) نوعی از ماهی کوچک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مارماهی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
واژه نامه بختیاریکا
( شِلق ) شکل؛ صورت؛ رخ
کلمات دیگر: