قفه
مترادف و متضاد
لغت نامه دهخدا
قفة. [ ق ُف ْ ف َ ] ( ع اِ ) کدوی خشک میانه تهی کرده که در وی زنان پنبه نهند. ( منتهی الارب ). کدوی خشک. ( اقرب الموارد ). || آوندی شبیه کدو که از برگ خرما باشد. ( منتهی الارب ). آوندی مانند کدو که از برگ خرما گیرند و زن در آن پنبه خویش را نهد. ( اقرب الموارد ). در مثل گویند: کبر فلان حتی صار کأنه قفة ( منتهی الارب )؛ ای کالشجرة البالیة الیابسة او کقفة الخوص. ( اقرب الموارد ). || کرجی ، قایق ، طارده ، زورق گرد از خوص کرده و به قیر اندوده. || موش. || زمین بلند. || ( ص ) مرد ریزه اندام یا پست قد سست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و این به فتح نیز آمده. ( منتهی الارب ). || خرگوش. || چیزی است که به تبر ماند. || درخت پوسیده خشک. || فسره و لرزه تب و فراخه آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَفّة و قِفّة شود.
قفة. [ ق َف ْ ف َ ] ( ع ص ) مرد ریزه اندام یا پست قد سست. ( منتهی الارب ). رجوع به قُفّة شود. || ( اِ ) فسره و لرزه تب و فراخه آن. ( منتهی الارب ). رعدة تأخذ من الحمی و قشعریره. ( اقرب الموارد ). رجوع به قُفّة و قِفّة شود.
قفه.[ ] ( علامت اختصاری ) علامتی است از «وقفة یسیرة» به معنی وقف اندک در قرائت قرآن مجید. ( اقرب الموارد ).
قفه .[ ] (علامت اختصاری ) علامتی است از «وقفة یسیرة» به معنی وقف اندک در قرائت قرآن مجید. (اقرب الموارد).
قفة. [ ق َف ْ ف َ ] (ع ص ) مرد ریزه اندام یا پست قد سست . (منتهی الارب ). رجوع به قُفّة شود. || (اِ) فسره و لرزه تب و فراخه ٔ آن . (منتهی الارب ). رعدة تأخذ من الحمی و قشعریره . (اقرب الموارد). رجوع به قُفّة و قِفّة شود.
قفة. [ ق ِف ْ ف َ ] (ع اِ) گوه بچه ٔ نوزاده . (منتهی الارب ). نخست چیز که از شکم نوزاد برآید. (اقرب الموارد). || فسره و لرزه تب و فراخه ٔ آن . (منتهی الارب ). رعدة تأخذ من الحمی و قشعریرة. (اقرب الموارد). و رجوع به قَفّة و قُفّة شود.
قفة. [ ق ُف ْ ف َ ] (ع اِ) کدوی خشک میانه تهی کرده که در وی زنان پنبه نهند. (منتهی الارب ). کدوی خشک . (اقرب الموارد). || آوندی شبیه کدو که از برگ خرما باشد. (منتهی الارب ). آوندی مانند کدو که از برگ خرما گیرند و زن در آن پنبه ٔ خویش را نهد. (اقرب الموارد). در مثل گویند: کبر فلان حتی صار کأنه قفة (منتهی الارب )؛ ای کالشجرة البالیة الیابسة او کقفة الخوص . (اقرب الموارد). || کرجی ، قایق ، طارده ، زورق گرد از خوص کرده و به قیر اندوده . || موش . || زمین بلند. || (ص ) مرد ریزه اندام یا پست قد سست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و این به فتح نیز آمده . (منتهی الارب ). || خرگوش . || چیزی است که به تبر ماند. || درخت پوسیده ٔ خشک . || فسره و لرزه تب و فراخه ٔ آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَفّة و قِفّة شود.