(خُ ) (ص . ) خشنود.
خشنو
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خشنو. [ خ َ ] (ص ) خُشنو. رجوع به خشنود شود.
خشنو. [ خ ُ ] ( ص ) مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. ( برهان قاطع ) ( لغت محلی شوشتر ) :
شدم من باندر زمن بگروید
ز من پاک بدرود و خشنو شوید.
جمعی بوصال او بهایاهو
آنان بگمان هجر او غمگین
وینان بخیال وصل او خشنو.
خشنو. [ خ َ ] ( ص ) خُشنو. رجوع به خشنود شود.
شدم من باندر زمن بگروید
ز من پاک بدرود و خشنو شوید.
اسدی.
قومی ز فراق او بهایاهای جمعی بوصال او بهایاهو
آنان بگمان هجر او غمگین
وینان بخیال وصل او خشنو.
( از انجمن آرای ناصری ).
خشنو. [ خ َ ] ( ص ) خُشنو. رجوع به خشنود شود.
خشنو. [ خ ُ ] (ص ) مخفف خشنود است که راضی و خوشحال باشد. (برهان قاطع) (لغت محلی شوشتر) :
شدم من باندر زمن بگروید
ز من پاک بدرود و خشنو شوید.
قومی ز فراق او بهایاهای
جمعی بوصال او بهایاهو
آنان بگمان هجر او غمگین
وینان بخیال وصل او خشنو.
شدم من باندر زمن بگروید
ز من پاک بدرود و خشنو شوید.
اسدی .
قومی ز فراق او بهایاهای
جمعی بوصال او بهایاهو
آنان بگمان هجر او غمگین
وینان بخیال وصل او خشنو.
(از انجمن آرای ناصری ).
فرهنگ عمید
= خشنود
خشنود#NAME?
کلمات دیگر: