روانه کردن
فارسی به انگلیسی
to despatch or send, to dismiss
send
فارسی به عربی
ارسالیة , اطرد , انطلاق , عافیة
مترادف و متضاد
سوق دادن، فرستادن، روانه کردن، گسیل داشتن، اعزام داشتن، ارسال داشتن
کشتن، فرستادن، اعزام کردن، روانه کردن، گسیل داشتن، گسیل کردن، اعزام داشتن، مخابره کردن
مرخص کردن، خارج کردن، عزل کردن، معزول کردن، منفصل کردن، روانه کردن، معاف کردن
شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن
کشیدن، روانه کردن، سوی دیگر بردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - حرکت دادن راهی کردن . ۲ - ارسال کردن فرستادن ( نامه و غیره )
لغت نامه دهخدا
روانه کردن. [ رَ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب )حرکت دادن. ( ناظم الاطباء ). فرستادن. گسیل کردن. ارسال کردن. به راه انداختن. راهی کردن. روان کردن. رجوع به روان و روان کردن و روانه شدن شود : وبفرمود تا... طعام... بدو دادند و او را دل خوش روانه کردند. ( قصص الانبیاء ). و پارسیان متواتر ملاطفه ها به خاقان روانه کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 79 ).
مرکب عدل تو چو بخرد شد
به هزیمت ستم روانه کند.
گر جنگ را روانه سوی نهروان کند.
برخی از مهر وبرخی از تهدید.
ز رامش جان فدا کردی زمانه.
نه دل دید و نه دلبر در میانه.
ز شهر هستیش کردم روانه.
|| جاری کردن. جریان دادن. روان کردن :
آستین چو از چشم برگرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم.
مرکب عدل تو چو بخرد شد
به هزیمت ستم روانه کند.
مسعودسعد.
درنهروان به تیغ کند نهرها روان گر جنگ را روانه سوی نهروان کند.
مسعودسعد.
پس به خاقان روانه کرد بریدبرخی از مهر وبرخی از تهدید.
نظامی.
چو کردی رامش جان را روانه ز رامش جان فدا کردی زمانه.
نظامی.
ز هر سو کرد مرکب را روانه نه دل دید و نه دلبر در میانه.
نظامی.
نهادم عقل را ره توشه از می ز شهر هستیش کردم روانه.
حافظ.
- روانه راه کردن ؛ به سفر فرستادن. ( ناظم الاطباء ).|| جاری کردن. جریان دادن. روان کردن :
آستین چو از چشم برگرفتم
سیل خون به دامان روانه کردم.
عارف قزوینی.
و رجوع به روانه و روان کردن شود.واژه نامه بختیاریکا
( روانه کردن ( در جهت انجام کار منفی ) ) چَهی کردِن
پیشنهاد کاربران
راهی کردن
اعزام
ایفاد
کلمات دیگر: