کلمه جو
صفحه اصلی

تکمه


مترادف تکمه : دکمه، دگمه، سوئیچ، کلید

فارسی به انگلیسی

knob, bud, tuber, node

فارسی به عربی

برعم

مترادف و متضاد

bud (اسم)
شکوفه، جوانه، غنچه، تکمه

button (اسم)
غنچه، تکمه، دکمه، هر چیزی شبیه دکمه

tuber (اسم)
تکمه، دکمه، سیبک، زگیل، برامدگی زگیل مانند، برجستگی قارچ دنبلان

۱. دکمه، دگمه
۲. سوئیچ، کلید


فرهنگ فارسی

دکمه، گوی گریبان، آلت کوچکی که بافشاردادن آن، زنگ اخباربه صدادرمی آید، ابریشم زردوزی
( اسم ) ۱ - گوی گریبان و هر نوع جامه پولک دگمه . ۲ - آلتی کوچک که با فشار دادن آن زنگ اخبار بصدا در آید و یا ماشینی بکارافتد دگمه . ۳ - برجستگیهای زیرزمین برخی از رستنیها ساقه های غده یی زیر زمینی ( مانند سیب زمینی ) توبرکول .
سرگشته

فرهنگ معین

(تِ مِ ) (اِ. ) ابریشم زردوزی .

لغت نامه دهخدا

تکمه. [ ت ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) گوی گریبان وامثال آن را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ). گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقه کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست. ( غیاث اللغات ). گویک کلاه و گریبان و قبا و جز آن و با لفظ کردن و بستن و گشادن مستعمل و بر این قیاس تکمه بند. ( آنندراج ). گوی گریبان و هر گویی که در مادگی داخل کنند خواه گریبان باشد یا جای دیگر. گره. ( ناظم الاطباء ). گویک کلاه و امثال آن. ( شرفنامه منیری ). معروف است که از طلا یا برنج ساخته برای پیوند پرده های خیمه ٔجماعت بکار میبرند. ( قاموس کتاب مقدس ) :
رسته شد از بوته نیرنگ سوز
تکمه پیراهن گلرنگ روز.
کاتبی.
شاهد سلطنت خیمه زنگاری را
در عروسی بقا تکمه چادر گیرند.
بدر شاشی ( ازشرفنامه منیری ).
از آن دمی نگشاید که کرده اند ای گل
ز غنچه دل ما تکمه قبای ترا.
خالص ( از آنندراج ).
ز سیم اشک نهم چاک سینه را تکمه
که سر برون نکند آه عاشقانه دل.
لسانی ( ایضاً ).
غنچه گل بر گریبان تکمه یاقوت داشت
گل بناخنهای رنگینش گریبان کرد باز.
بنایی هروی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
ای بدرماندگی پناه همه
کرم تست عذرخواه همه
گرد نعلین رهروان رهت
شرف تکمه کلاه همه
به طفیل همه قبولم کن
ای اله من و اله همه.
( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

تکمه. [ ت ِ م ِ ] ( اِ ) ابریشم زردوزی و زری اعلا. ( ناظم الاطباء ).

تکمه. [ ت َ ک َم ْ م ُه ْ ] ( ع مص ) سرگشته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ): خرج یتکمه فی الارض ؛ ای لایدری این یتوجه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).

تکمه . [ ت َ ک َم ْ م ُه ْ ] (ع مص ) سرگشته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ): خرج یتکمه فی الارض ؛ ای لایدری این یتوجه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


تکمه . [ ت ِ م ِ ] (اِ) ابریشم زردوزی و زری اعلا. (ناظم الاطباء).


تکمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ) گوی گریبان وامثال آن را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقه ٔ کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست . (غیاث اللغات ). گویک کلاه و گریبان و قبا و جز آن و با لفظ کردن و بستن و گشادن مستعمل و بر این قیاس تکمه بند. (آنندراج ). گوی گریبان و هر گویی که در مادگی داخل کنند خواه گریبان باشد یا جای دیگر. گره . (ناظم الاطباء). گویک کلاه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). معروف است که از طلا یا برنج ساخته برای پیوند پرده های خیمه ٔجماعت بکار میبرند. (قاموس کتاب مقدس ) :
رسته شد از بوته ٔ نیرنگ سوز
تکمه ٔ پیراهن گلرنگ روز.

کاتبی .


شاهد سلطنت خیمه ٔ زنگاری را
در عروسی بقا تکمه ٔ چادر گیرند.

بدر شاشی (ازشرفنامه ٔ منیری ).


از آن دمی نگشاید که کرده اند ای گل
ز غنچه ٔ دل ما تکمه ٔ قبای ترا.

خالص (از آنندراج ).


ز سیم اشک نهم چاک سینه را تکمه
که سر برون نکند آه عاشقانه ٔ دل .

لسانی (ایضاً).


غنچه گل بر گریبان تکمه ٔ یاقوت داشت
گل بناخنهای رنگینش گریبان کرد باز.

بنایی هروی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


ای بدرماندگی پناه همه
کرم تست عذرخواه همه
گرد نعلین رهروان رهت
شرف تکمه ٔ کلاه همه
به طفیل همه قبولم کن
ای اله من و اله همه .

(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).



فرهنگ عمید

ابریشم زردوزی.
۱. وسیله ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می رود: در دعوای دیروز تکمهٴ یقه اش کنده شده بود.
۲. وسیلۀ کوچکی که برای روشن وخاموش کردن وسایل برقی به کار می رود: تکمهٴ زنگ اخبار.
۳. هر برجستگی گوی مانند.

۱. وسیله‌ای کوچک از جنسی سخت که برای بستن شکاف جامه یا تزیین آن به کار می‌رود: در دعوای دیروز تکمهٴ یقه‌اش کنده شده بود.
۲. وسیلۀ کوچکی که برای روشن‌وخاموش کردن وسایل برقی به کار می‌رود: تکمهٴ زنگ اخبار.
۳. هر برجستگی گوی‌مانند.


ابریشم زردوزی.


پیشنهاد کاربران

گوی یا گوی های کوچک آویزان از کلاه را گویند.

انگل

دکمه، دگمه ، کلید ( ( وسیله کوچکی جهت بستن طرفین یک جامه و سر آستین و یقه_ وسیله جهت قطع و وصل جریان برق ) )

تُکمه = دکمه
تُکمه های ماشین تحریر = دکمه های ماشین تحریر

تکمه=سویچ برق_کلید روشن، خاموش برقی مکانیکی یا دیجیتال

دکمه= وسیله ای برای پیوست دادن پیراهن_همانند زیپ.

به شکل صحیح دگمه یا تگمه یا d�gmə:
این واژه ترکی است از مصدر d�g�n یا دُگون= گره
dogunləmək: گره زدن، بستن

تلفظ با هر دو حروف "ت، د" صحیح است چون در زبان ترکی جایگزینی این دو متداول است.

در "دیوان لغات الترک" به اینصورت "T�gmə" آمده است.

لغت نامه دهخدا:
تکمه. [ ت ُ م َ / م ِ ] ( اِ ) گوی گریبان وامثال آن را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . گوی گریبان از برهان و لغات ترکی که به هندی آنرا گهندی گویندو بمعنی حلقه ٔ کوچک که از آن گوی گریبان را بگذرانند و در هندوستان مشهور است ظاهراً درست نیست. ( غیاث اللغات ) .


کلمات دیگر: