کلمه جو
صفحه اصلی

مستاصل


مترادف مستاصل : بیچاره، بی نوا، ناتوان، درمانده، وامانده، مجبور، زله، لابد، بدبخت، پریشان حال، شوربخت

برابر پارسی : آشفته، پریشان، درمانده

فارسی به انگلیسی

driven to extremities, helpless, eradicated, expedient

expedient


driven to extremities, helpless


مترادف و متضاد

بیچاره، بی‌نوا، ناتوان، درمانده، وامانده


مجبور


زله، لابد


بدبخت، پریشان‌حال، شوربخت


۱. بیچاره، بینوا، ناتوان، درمانده، وامانده
۲. مجبور
۳. زله، لابد
۴. بدبخت، پریشانحال، شوربخت


فرهنگ فارسی

ازبیخ برکنده، ریشه کن شده، بینوا، بیچاره
( اسم ) ۱ - ازبیخ برکنده ریشه کنده . ۲ - بی نوا بی چیز تهی دست . ۳ - بدبخت پریشان حال . ۴ - مجبور.
از بیخ بر کننده

فرهنگ معین

( مستأصل ) (مُ تَ صَ ) [ ع . ] (اِمف . ) از بیخ برکنده شده ، بیچاره ، گرفتار.

لغت نامه دهخدا

مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال. از بیخ برکننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به استئصال و استیصال شود.

مستأصل. [ م ُ ت َءْ ص َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال. از بیخ برکنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). از بیخ کنده. ریشه کن شده : به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696 ). آن اعیان مستأصل شدند. ( تاریخ بیهقی ص 419 ). و هر کس سرکشی می نمود مستأصل می گردانید. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به استئصال و استیصال شود. || در تداول امروزین فارسی زبانان ، پریشان فکر و مضطرب. بی چیز. ناچار و مجبور.
- مستأصل شدن ؛ ناچار و مجبور شدن.
- مستأصل کردن ؛ ناچار و مجبور کردن بر انجام کاری.
- || پریشان و سرگشته کردن.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] بینوا، بیچاره.
۲. ازبیخ برکنده، ریشه کن شده.

دانشنامه عمومی

درمانده، ناچار، وامانده


ناچار،وامانده


پیشنهاد کاربران

مستاصل
ازبیخ برکنده, ریشه کن شده, بینوا, بیچاره
( اسم ) 1 - ازبیخ برکنده، ریشه کنده . 2 - بی نوا بی چیز تهی دست . 3 - بدبخت پریشان حال . 4 - مجبور.
مستاصل ساختن
( مصدر ) 1 - ریشه کن کردن ازبیخ برکندن . 2 - فقیرکردن تهی دست کردن . 3 - بدبخت کردن پریشان ساختن : شاه بدخشان . . . عاقبت سلطان ابوسعید میرزا ایشان را مستاصل ساخت و مملکت راتصرف کرد. 4 - مجبورکردن .
مستاصل شدن
( مصدر ) 1 - ریشه کن شدن ازبیخ برکنده شدن . 2 - فقیرشدن تهی دست شدن : ( ( ومیترسم که اگر مال مواضعت را امسال را طلب کنند بعضی مستاصل شوند . 3 - بدبخت شدن پریشان شدن . 4 - مجبورشدن .

frustrated

سرگردان. دودل. مردد

مستاصل از این یعنی مجبور به . . .

درمانده

Confounded

Confused and frustrated and unable to explain or deal with a situation.

به تنگ آمده ؛ خسته شده ؛ بیچاره و ناتوان ؛ درمانده و پریشان و. . .

درمانده، پریشانی، سرگردان

نگران ، بلاتکلیف

desperate

overwhelmed

پریشان
بی چاره
تهی دست
ناتوان
ناچار
درمانده
این ها واژگانی هستند که در جای واژه تازی ترکیبی ( مستأصل ) به فراخور چکونگی هرکس می توان به کار برد.

پاینده باشید


کلمات دیگر: