برابر پارسی : بازگو کردن، برشمردن
بیان کردن
برابر پارسی : بازگو کردن، برشمردن
فارسی به انگلیسی
to state, to set forth, to explain
bid, conceive, convey, depict, explain, explicate, express, illustrate, indicate, limn, paint, phrase, put, qualify, represent, say, speak, state, talk, tell, vent, verbalize, vocalize, word
فارسی به عربی
اخبر , اعط , سريع , فقاعة , قل , مثل
استعراض
اخبر , اعط , سریع , فقاعة , قل , مثل
استعراض
استعراض
مترادف و متضاد
واگذار کردن، بخشیدن، دادن، تخصیص دادن، اتفاق افتادن، گریه کردن، عطاء کردن، ارائه دادن، رساندن، بیان کردن، افکندن، شرح دادن، نسبت دادن به، بمعرض نمایش گذاشتن، تقدیم داشتن
ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن، ابراز داشتن
نقل کردن، گفتن، تشخیص دادن، فاش کردن، بیان کردن، تعریف کردن
نمایش دادن، نشان دادن، وانمود کردن، بیان کردن، نمایندگی کردن، نمایاندن، نماینده بودن
سخن گفتن، گفتن، بیان کردن، صحبت کردن، اظهار داشتن، حرف زدن
تنظیم کردن، بیان کردن، قاب کردن، قاب گرفتن، چارچوب گرفتن
سهم دادن، رساندن، بیان کردن، افشاء کردن، ابلاغ کردن، بهره مند ساختن، افاضه کردن
گفتن، جوشاندن، جوشیدن، قلقل زدن، حباب براوردن، خروشیدن، بیان کردن، فوران کردن
لغت نامه دهخدا
بیان کردن. [ ب َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) آشکار کردن و واضح کردن. تقریر نمودن. ( ناظم الاطباء ). بازنمودن. پدید کردن. روشن کردن تعبیر. توضیح :
بیان کن که از چیست ترکیب عالم
جوابم ده از خشک این شعر و از تر.
مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.
بیان کن که از چیست ترکیب عالم
جوابم ده از خشک این شعر و از تر.
ناصرخسرو.
بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.
ناصرخسرو.
فرهنگ فارسی ساره
برشمردن، بازگو کردن
جدول کلمات
گفتن
پیشنهاد کاربران
تقریر
به عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ گفتن و بیان کردن شخص کوچکتر به بزرگتر. ( از فرهنگ فارسی معین ) .
- به معرض عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر رساند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
- به معرض عرض رسانیدن ( رساندن ) ؛ به نظر شاه یا امیر رساند. ( فرهنگ فارسی معین ) .
واژه بیان از پهلوی به عربی رفته که از بان گرفته شده و به معنی روشنی است
بانو یعنی روشنی و کد بانو یعنی روشنی خانه که نشان از بان دارد
بانو یعنی روشنی و کد بانو یعنی روشنی خانه که نشان از بان دارد
عرض کردن ؛ به سمع بزرگی یا صاحب مقامی رسانیدن مطلبی را. رجوع به عرض کردن در ردیف خود شود.
بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن. گفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
بر رستم آمد بگفت آن سخن
که افکند پور سپهدار بن.
فردوسی.
بر رستم آمد بگفت آن سخن
که افکند پور سپهدار بن.
فردوسی.
اظهار
صحبت کردن
ایراد کردن
بیان داشتن
ارائه کردن
ادا کردن
کلمات دیگر: