عفر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عفر. [ ع ُ ف ُ ] (ع اِ) روزگار، و هنگام ، و ماه . (منتهی الارب ). حین ، و گویند ماه . (از اقرب الموارد).
عفر. [ ع َ ] ( ع اِ ) خاک. ( منتهی الارب ). تراب. ( فهرست مخزن الادویه ). روی خاک. ظاهر و روی خاک. ( از اقرب الموارد ). || دشواری و سختی : کلام لاعفر فیه ؛ سخنی که پیچیدگی و دشواری در آن نباشد. ( از اقرب الموارد ). عَفَر. ( منتهی الارب ). رجوع به عَفَر شود.
عفر. [ ع َ ف َ ] ( ع مص ) سپید سرخی مایل گردیدن آهو، یاسرخ پشت و سپیدشکم گشتن آن. ( از منتهی الارب ). «أعفر»شدن آهو، و گویند رنگ او شبیه رنگ «عفر» و خاک شدن.( از اقرب الموارد ). و رجوع به أعفر و عَفَر شود.
عفر. [ ع َ ف َ ] ( ع اِ ) خاک ، و روی خاک. ( منتهی الارب ). رویه و سطح زمین : ماعلی عفرالارض مثله و خاک را نیز گویند. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعفار. || اول آب که کشت را دهند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || تیرها که مخاطالشیطان نامند آنرا. ( منتهی الارب ). «سهام » و تار عنکبوت که آن رامخاطالشیطان نامند. ( از اقرب الموارد ). || سختگی و اشکال : کلام لاعفر فیه ؛ سخنی که عویص و اشکال در آن نباشد. ( از منتهی الارب ). عَفر. ( اقرب الموارد ). و رجوع به عَفر شود.
عفر. [ ع ِ ] ( ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. ( منتهی الارب ). خبیث و منکر. ( اقرب الموارد ).مردم سخت بد. ( دهار ). || اسد عفر؛ شیر درشت. ( منتهی الارب ). شیر سخت و شدید. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) خوک نر، یا عام است ، یا بچه خوک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). خوک ، و مؤنث آن عفرة است. ( از دهار ). خنزیر. ( فهرست مخزن الادویه ).
عفر. [ ع ِ ف ِرر ] ( ع ص ) مردپلید. ( منتهی الارب ). خبیث و منکر. ( اقرب الموارد ).
عفر. [ ع ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عَفراء. ( منتهی الارب ). رجوع به عفراء شود. || ج ِ أعفَر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اعفر شود.
عفر. [ ع ُ ] ( ع اِ ) شب هفتم و هشتم و نهم ماه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد دلیر چست و شاطر. ( منتهی الارب ). شجاع و جلد. ( اقرب الموارد ). || سطبر درشت اندام و توانا. ( منتهی الارب ). غلیظ و شدید. ( اقرب الموارد ). || بازار کاسد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || خوک نر، یا عام است و یا بچه خوک. ( از اقرب الموارد ).ج ، أعف-ار و عِفار. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عفر. [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَفراء. (منتهی الارب ). رجوع به عفراء شود. || ج ِ أعفَر. (ناظم الاطباء). رجوع به اعفر شود.
عفر. [ ع َ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ). تراب . (فهرست مخزن الادویه ). روی خاک . ظاهر و روی خاک . (از اقرب الموارد). || دشواری و سختی : کلام لاعفر فیه ؛ سخنی که پیچیدگی و دشواری در آن نباشد. (از اقرب الموارد). عَفَر. (منتهی الارب ). رجوع به عَفَر شود.
عفر. [ ع َ ] (ع مص ) در خاک مالیدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). در خاک غلطانیدن و خاک آلوده کردن . || زیر خاک دفن نمودن و پنهان کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر زمین زدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشت را برای بار اول آب دادن ، گویند عفرالزرع . (از اقرب الموارد). || آسوده شدن از لقاح نخل . (از اقرب الموارد). گشن دادن خرما. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
عفر. [ ع َ ف َ ] (ع اِ) خاک ، و روی خاک . (منتهی الارب ). رویه و سطح زمین : ماعلی عفرالارض مثله و خاک را نیز گویند. (از اقرب الموارد). ج ، أعفار. || اول آب که کشت را دهند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تیرها که مخاطالشیطان نامند آنرا. (منتهی الارب ). «سهام » و تار عنکبوت که آن رامخاطالشیطان نامند. (از اقرب الموارد). || سختگی و اشکال : کلام لاعفر فیه ؛ سخنی که عویص و اشکال در آن نباشد. (از منتهی الارب ). عَفر. (اقرب الموارد). و رجوع به عَفر شود.
عفر. [ ع َ ف َ ] (ع مص ) سپید سرخی مایل گردیدن آهو، یاسرخ پشت و سپیدشکم گشتن آن . (از منتهی الارب ). «أعفر»شدن آهو، و گویند رنگ او شبیه رنگ «عفر» و خاک شدن .(از اقرب الموارد). و رجوع به أعفر و عَفَر شود.
عفر. [ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیک خبیث کربز. (منتهی الارب ). خبیث و منکر. (اقرب الموارد).مردم سخت بد. (دهار). || اسد عفر؛ شیر درشت . (منتهی الارب ). شیر سخت و شدید. (از اقرب الموارد). || (اِ) خوک نر، یا عام است ، یا بچه ٔ خوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوک ، و مؤنث آن عفرة است . (از دهار). خنزیر. (فهرست مخزن الادویه ).
عفر. [ ع ِ ف ِرر ] (ع ص ) مردپلید. (منتهی الارب ). خبیث و منکر. (اقرب الموارد).
عفر. [ ع ُ ] (اِخ ) ریگها است در بادیه به بلاد قیس . (منتهی الارب ). رمالی است در بادیه در بلاد قیس . و گویند نجد عفر، جایگاهی است در نزدیکی مکه . (از معجم البلدان ).
عفر. [ ع ُ ] (ع اِ) شب هفتم و هشتم و نهم ماه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) مرد دلیر چست و شاطر. (منتهی الارب ). شجاع و جلد. (اقرب الموارد). || سطبر درشت اندام و توانا. (منتهی الارب ). غلیظ و شدید. (اقرب الموارد). || بازار کاسد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خوک نر، یا عام است و یا بچه ٔ خوک . (از اقرب الموارد).ج ، أعف-ار و عِفار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
پیشنهاد کاربران
لاعَفَِر فیهِ یعنی با دشواری و سختی با ایشان برخورد نکن.
یعفر یعنی با دشواری و سختی با ایشان درگیر است.