خرز
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آنچه که بنخ کشند مانند مهره دان. شیشه یی و گل صدف و غیره مهره .
نام شهر و مدینه ایست در حاشیه برهان قاطع دکتر معین آمده است : این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهرا تصحیف خزر باید باشد .
نام شهر و مدینه ایست در حاشیه برهان قاطع دکتر معین آمده است : این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهرا تصحیف خزر باید باشد .
فرهنگ معین
(خَ ) [ ع . ] (اِ. ) مهره ، آن چه که مانند مهره به رشته کشند.
لغت نامه دهخدا
خرز. [ خ َ ] ( ع مص ) دوختن درز موزه و جز آن. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ) ( از تاج المصادر بیهقی ) :
برای آنکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن.
آنچنان دوزد که پیدا نیست درز.
خرز. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) مهره. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ).
- خرزالظهر ؛ مهره پشت. ( منتهی الارب ).
|| اسباب خرده فروشی را گویند از مهره و آیینه و شانه و امثال آن ، چه خرزی خرده فروش باشد. ( از برهان قاطع ). در حاشیه برهان قاطع چ معین آمده است : در عربی خرز بمعنی مهره و خرازت مشکدوزی و خراز مشکدوز است. ( محیط المحیط ) ( السامی فی الاسامی ). و در عربی مستحدث خرز بمعنی سوراخ کردن ، زردوزی ، نقره دوزی چرم ، وصله کردن کفش های کهنه و خراز بمعنی کفاش و پینه دوز است. ( دزی ج 1 ص 361 ). امروز خرازی بخرده فروشی اطلاق میشود :
بزرگواران همچون قلاده خرزند
تو همچو یاقوت اندرمیانه خرزی.
خرز. [ خ ُ رَ ] ( ع اِ )ج ِ خُرْزة. ( از منتهی الارب ). رجوع به خُرْزة شود.
خرز. [ خ َ رَ ] ( اِخ ) نام شهر و مدینه ای است. ( از شرفنامه منیری ) ( از برهان قاطع ). در حاشیه برهان قاطع چ معین آمده است : این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهراً تصحیف خزر باید باشد.
برای آنکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن.
خاقانی.
ریسمان و سوزنی نی وقت خرزآنچنان دوزد که پیدا نیست درز.
مولوی ( مثنوی ).
خرز. [ خ َ رَ ] ( ع اِ ) مهره. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از منتهی الارب ).
- خرزالظهر ؛ مهره پشت. ( منتهی الارب ).
|| اسباب خرده فروشی را گویند از مهره و آیینه و شانه و امثال آن ، چه خرزی خرده فروش باشد. ( از برهان قاطع ). در حاشیه برهان قاطع چ معین آمده است : در عربی خرز بمعنی مهره و خرازت مشکدوزی و خراز مشکدوز است. ( محیط المحیط ) ( السامی فی الاسامی ). و در عربی مستحدث خرز بمعنی سوراخ کردن ، زردوزی ، نقره دوزی چرم ، وصله کردن کفش های کهنه و خراز بمعنی کفاش و پینه دوز است. ( دزی ج 1 ص 361 ). امروز خرازی بخرده فروشی اطلاق میشود :
بزرگواران همچون قلاده خرزند
تو همچو یاقوت اندرمیانه خرزی.
منوچهری.
|| ( مص ) استوار گردیدن کار کسی. ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).خرز. [ خ ُ رَ ] ( ع اِ )ج ِ خُرْزة. ( از منتهی الارب ). رجوع به خُرْزة شود.
خرز. [ خ َ رَ ] ( اِخ ) نام شهر و مدینه ای است. ( از شرفنامه منیری ) ( از برهان قاطع ). در حاشیه برهان قاطع چ معین آمده است : این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهراً تصحیف خزر باید باشد.
خرز. [ خ َ ] (ع مص ) دوختن درز موزه و جز آن . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) :
برای آنکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن .
ریسمان و سوزنی نی وقت خرز
آنچنان دوزد که پیدا نیست درز.
برای آنکه خرازان گه خرز
کنند از سبلت روباه درزن .
خاقانی .
ریسمان و سوزنی نی وقت خرز
آنچنان دوزد که پیدا نیست درز.
مولوی (مثنوی ).
خرز. [ خ َ رَ ] (اِخ ) نام شهر و مدینه ای است . (از شرفنامه ٔ منیری ) (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین آمده است : این کلمه در حدود العالم و معجم البلدان نیامده است و ظاهراً تصحیف خزر باید باشد.
خرز. [ خ َ رَ ] (ع اِ) مهره . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ).
- خرزالظهر ؛ مهره ٔ پشت . (منتهی الارب ).
|| اسباب خرده فروشی را گویند از مهره و آیینه و شانه و امثال آن ، چه خرزی خرده فروش باشد. (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین آمده است : در عربی خرز بمعنی مهره و خرازت مشکدوزی و خراز مشکدوز است . (محیط المحیط) (السامی فی الاسامی ). و در عربی مستحدث خرز بمعنی سوراخ کردن ، زردوزی ، نقره دوزی چرم ، وصله کردن کفش های کهنه و خراز بمعنی کفاش و پینه دوز است . (دزی ج 1 ص 361). امروز خرازی بخرده فروشی اطلاق میشود :
بزرگواران همچون قلاده ٔ خرزند
تو همچو یاقوت اندرمیانه ٔ خرزی .
|| (مص ) استوار گردیدن کار کسی . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- خرزالظهر ؛ مهره ٔ پشت . (منتهی الارب ).
|| اسباب خرده فروشی را گویند از مهره و آیینه و شانه و امثال آن ، چه خرزی خرده فروش باشد. (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین آمده است : در عربی خرز بمعنی مهره و خرازت مشکدوزی و خراز مشکدوز است . (محیط المحیط) (السامی فی الاسامی ). و در عربی مستحدث خرز بمعنی سوراخ کردن ، زردوزی ، نقره دوزی چرم ، وصله کردن کفش های کهنه و خراز بمعنی کفاش و پینه دوز است . (دزی ج 1 ص 361). امروز خرازی بخرده فروشی اطلاق میشود :
بزرگواران همچون قلاده ٔ خرزند
تو همچو یاقوت اندرمیانه ٔ خرزی .
منوچهری .
|| (مص ) استوار گردیدن کار کسی . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرز. [ خ ُ رَ ] (ع اِ)ج ِ خُرْزة. (از منتهی الارب ). رجوع به خُرْزة شود.
فرهنگ عمید
۱. دوختن.
۲. (اسم ) مهره، دانه های شیشه ای و گلی، صدف، و مانند آن که به نخ کشیده می شود.
۲. (اسم ) مهره، دانه های شیشه ای و گلی، صدف، و مانند آن که به نخ کشیده می شود.
پیشنهاد کاربران
دانه های متوالی پی درپی
کلمات دیگر: