کلمه جو
صفحه اصلی

مطرب


مترادف مطرب : خنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافه زن، موسیقی دان، نوازنده، نواساز، نواگر

برابر پارسی : رامشگر، خنیاگر، شادی آفرین، رامشگری

فارسی به انگلیسی

hired musician, minstrel, hird musician

musician


hird musician, minstrel


عربی به فارسی

اوازخوان , خواننده , سراينده , نغمه سرا


مترادف و متضاد

خنیاگر، رامشگر، ساززن، مغنی، سرودخوان، شکافه‌زن، مغنی، موسیقی‌دان، نوازنده، نواساز، نواگر


فرهنگ فارسی

به طرب آورنده، نوازنده یاخواننده یارقاص، رامشگر
( اسم ) ۱ - بطرب در آورنده . ۲ - کسی که نواختن ساز و خواندن آواز را پیش. خود سازد و مردم را بنشاط در آورد مغنی : بر سر تربت من بامی و مطرب بنشین تا ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم . ( حافظ ) ۳ - رقاص رامشگر .

فرهنگ معین

(مُ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آوازخوان ، نوازنده . ۲ - رقاص . ۳ - کسی که در کار طرب باشد.

لغت نامه دهخدا

مطرب . [ م ُ رِ ] (ع ص ) سرودگوینده . (آنندراج ). خنیاگر. (زمخشری ) (صحاح الفرس ). سرودگوی . (دهار). آن که سرود گوید و کسی را به طرب می آورد. اهل طرب و مغنی و آوازخوان و ساززن و رقاص . (ناظم الاطباء). آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا به طرب آورد. (از اقرب الموارد). به نشاط در آورنده . طرب آور. رامشگر. رامشی . خنیاگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب .

رودکی .


می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش .

خسروی .


نوای مطرب خوش زخمه و سرودی غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.

مسعودی .


تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده ٔ عراق و سرزیر و سلمکی .

میزانی .


یکی مطربی بود سرکش بنام
به رامشگری در شده شادکام .

فردوسی .


بر سبزه ٔ بهار نشینی و مطربت
بر سبزه ٔ بهار زند سبزه ٔ بهار.

منوچهری .


نو آئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله .

منوچهری .


روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق .

منوچهری .


نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروزبه نوروز.

منوچهری .


و دیگر خدمتکاران او را (احمد ارسلان را) گفتند، چون ندیمان و مطربان که هر کس پس شغل خویش روند. (تاریخ بیهقی ). پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان ... و مطربان و... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116). و مطربان و مسخرگان را سی هزار درم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276).
دانا به سخنهای خوش و خوب ، شود شاد
نادان به سرود و غزل و مطرب و قوال .

ناصرخسرو.


تو درمانی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری ّ زبان جری را.

ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 14).


گر به قیاس من و تو بودی مطرب
زنده نماندی به گیتی از پس مؤذن .

ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 335).


نشانده مطرب زیبافکنده مهره ٔ لعل
به پای ساقی گلرخ به دست باده ٔ ناب .

مسعودسعد.


مطربان از زبان بربط گنگ
زخمه را ترجمان کنند همه .

خاقانی .


چنبر دف شود فلک ، مطرب بزم شاه را
ماه دو تا به بر کشد زهره ستای نو زند.

خاقانی .


چهارم چون صبوری کردی آغاز
در آن پرده که مطرب گشت بس ساز.

نظامی .


چو مطرب بسوز کسان شادباش
ز بند خود ار سروی آزاد باش .

نظامی .


مطربانشان از درون دف میزنند
بحرها در شورشان کف می زنند.

مولوی .


مطرب عشق این زند وقت سماع
بندگی بند و خداوندی صداع .

مولوی .


مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
مطرب از بلبل عاشق به خوش آوازی به .

سعدی .


مطربی دور از این خجسته سرای
کس ندیدش دو بار در یک جای .

سعدی (گلستان ).


ور پرده ٔ عشاق و صفاهان و حجاز است
از حنجره ٔ مطرب مکروه نزیبد.

سعدی (گلستان ).


که این حرکت مناسب رأی خردمندان نکردی ، خرقه ٔ مشایخ به چنین مطربی دادی ... (گلستان ).
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم .

حافظ.


- مطرب صحن سیم ؛ در بیت زیر کنایه از زهره است به اعتبار جایگاهش در فلک سوم :
مطرب صحن سیم بر بام تو سوری بدید
زو همین بوده ست کاندر شادمانی آمده ست .

سنائی (دیوان چ مدرس رضوی ص 8).


|| نزد صوفیه فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را گویند که به کشف رموز و بیان حقایق ، دلهای عارفان را معمور دارند. و نیز به معنی آگاه کنندگان عالم ربانی آید، و مطرب پیرکامل و مرشد مکمل را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

مطرب . [ م َ رَ ] (ع اِ) مطربة. راه تنگ و متفرق یا راه کوچک که به شارع عام پیوسته است . ج ، مطارب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


مطرب. [ م َ رَ ] ( ع اِ ) مطربة. راه تنگ و متفرق یا راه کوچک که به شارع عام پیوسته است. ج ، مطارب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مطرب. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) سرودگوینده. ( آنندراج ). خنیاگر. ( زمخشری ) ( صحاح الفرس ). سرودگوی. ( دهار ). آن که سرود گوید و کسی را به طرب می آورد. اهل طرب و مغنی و آوازخوان و ساززن و رقاص. ( ناظم الاطباء ). آنکه دیگری را به خوش صدایی و غنا به طرب آورد. ( از اقرب الموارد ). به نشاط در آورنده. طرب آور. رامشگر. رامشی. خنیاگر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی
با ریدکان مطرب بودی به فر و زیب.
رودکی.
می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش.
خسروی.
نوای مطرب خوش زخمه و سرودی غنج
خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار.
مسعودی.
تا مطربان زنند لبینا و هفت خوان
در پرده عراق و سرزیر و سلمکی.
میزانی.
یکی مطربی بود سرکش بنام
به رامشگری در شده شادکام.
فردوسی.
بر سبزه بهار نشینی و مطربت
بر سبزه بهار زند سبزه بهار.
منوچهری.
نو آئین مطربان داریم و بربطهای گوینده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
روزگار شادی آمد مطربان باید کنون
گاه ناز و گاه راز و گاه بوس و گه عناق.
منوچهری.
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروزبه نوروز.
منوچهری.
و دیگر خدمتکاران او را ( احمد ارسلان را ) گفتند، چون ندیمان و مطربان که هر کس پس شغل خویش روند. ( تاریخ بیهقی ). پوشیده مشرفان داشت از قبیل غلامان... و مطربان و... ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116 ). و مطربان و مسخرگان را سی هزار درم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276 ).
دانا به سخنهای خوش و خوب ، شود شاد
نادان به سرود و غزل و مطرب و قوال.
ناصرخسرو.
تو درمانی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببری زبان جری را.
ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 14 ).
گر به قیاس من و تو بودی مطرب
زنده نماندی به گیتی از پس مؤذن.
ناصرخسرو ( دیوان چ سهیلی ص 335 ).
نشانده مطرب زیبافکنده مهره لعل

فرهنگ عمید

۱. به طرب آورنده.
۲. نوازنده.
۳. خواننده.
۴. رقاص.

دانشنامه عمومی

مطرب به طرب آورنده معنا می دهد و کسی که نوازندگی ساز، آواز یا رقص را پیشه خود سازد و مردم را به نشاط آورد، گفته می شود. ایجاد طرب، بسته به مهارت فنی و خلاقیت و شخصیت مطرب، کیفیت های گوناگونی دارد. مطرب بایستی حال و هوای شنونده را با نغمه های طرب انگیز و دلکش، تغییر دهد و حال بهتری برای شنونده ایجاد کند.
لطفی، محمدرضا (۱۳۸۸). مجموعه مقالات موسیقی. آوای شیدا. شابک ۹۷۸-۹۶۴-۶۲۷۶-۳۵-۲.
معین، محمد (۱۳۶۲). فرهنگ معین. تهران: انتشارات امیرکبیر.
نصری اشرفی، جهانگیر (۱۳۸۳). نمایش و موسیقی در ایران. تهران: انتشارات اَروَن.
واژهٔ مطرب در فرهنگ ایرانی علاوه بر وظیفهٔ بزم گردانی و اجرای موسیقی، تداعی کنندهٔ نوعی تحقیر اس‍ ت. برخی معتقدند این تحقیر، پیامد کشاکشهای عقیدتی فرقه های مذهبی است که در قرن هفتم هجری دامنه ای وسیع یافت.
تا دورهٔ قاجار، لفظ «مطرب» برای هر نوازنده ای به کار می رفت و بار معنایی منفی نداشت. در اواخر دورهٔ قاجار که نوازندگان موسیقی ایرانی از دربار حکومت خارج شدند و نزد عموم مردم کنسرت هایی مبتنی بر ردیف اجرا کردند، نسل اول این موسیقی دانان که ریشه در دربار داشتند (نظیر میرزاعبدالله یا درویش خان) کنسرت هایی داشتند که خواهان زیاد داشت و هزینهٔ آن از عهدهٔ بسیاری برنمی آمد. در این دوران، شاگردان این موسیقی دانان نیز کنسرت هایی می گذاشتند که عموم مردم استطاعت شرکت در آن را داشتند. به موسیقی دانان نسل اول غالباً «استاد» گفته می شد و به این نسل جدید، «مطرب». برخی معتقدند که بار معنایی واژهٔ مطرب تا پیش از این دوره، خنثی یا مثبت بوده و تمام موسیقی دانان را «مطرب» می دانستند، و تنها از اواخر سدهٔ بیستم میلادی است که با افتراق مطربان و استادان، واژهٔ مطرب بار منفی پیدا می کند. از جمله نشانه های این که مطربان نزد مردم ارزشی پایین تر داشتند هم این بوده که در اجرای مطربان معمولاً شنوندگان سکوت را رعایت نمی کردند. به گفتهٔ روح الله خالقی به مطربان با لفظ «عملهٔ طرب» (و در حالت جمع، «عمله جات طرب») نیز اشاره می شد که این اصطلاح نیز بار معنایی منفی داشت.
همچنین در مقایسهٔ موسیقی مطربی با موسیقی کلاسیک (سنتی) ایرانی، موسیقی مطربی دارای این خصوصیات دانسته شده است: نمایشگر، دارای تضاد، پر از تکرار، رقیق، و شهوت انگیز.

جدول کلمات

مغنی

پیشنهاد کاربران

غزل سرا _ نغمه سرا

چنگی

نوازندگی

غزل سرا

مطرب=کسیکه می خواند و می سراید و خال چه نوحه باشد و چه ترانه و اصلا عرب نوازندگی و رامشگری را نمیدانسته و حتی در واژه عازف و عزف و موسیقاریش صریح به نوازندگی و شادمانی اشاره نکرده است و فقد با ساز ها می توان فهمید که عازف نوازنده است مثل عازف الارغن عازف الا کمانجه وووو

مطرب: [اصطلاح موسیقی ]خواننده و نوازنده در موسیقی قدیم ایران.


کلمات دیگر: