betray
گیر دادن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
اشغل
مترادف و متضاد
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - گرفتار ساختن کسی را . ۲ - مخفی گاه متهم یا مقصری را بعمال دولت نشان دادن .
فرهنگ معین
(دَ ) (مص ل . ) (عا. )بند کردن ، به کسی یا موضوعی پرداختن و از آن دست نکشیدن .
لغت نامه دهخدا
گیر دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول عامه ، اسیر و گرفتار ساختن کسی را که مخفی باشد، معرفی کردن و نشان دادن مخفی گاه کسی یا مقصری را: گیر دادن رفیق خود را. گیر دادن همدست خود را.
واژه نامه بختیاریکا
دِرنیدِن؛ گیردار آویدن؛ بَند کِردِن؛ وَر کِردِن
پیشنهاد کاربران
پیله کردن
pick on
کلمات دیگر: