کلمه جو
صفحه اصلی

دوست شدن

فرهنگ فارسی

رفیق شدن . یار گشتن .

لغت نامه دهخدا

دوست شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) رفیق شدن. یار گشتن. همدل شدن. مهربان شدن با کسی. ( از یادداشت مؤلف ). ولایة. ( تاج المصادر بیهقی ) :
بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش
یک رکن او چون دوست شددشمن شود آن دیگرش.
ناصرخسرو.
به فعل و عوان گرچه شود دوست به آخر
هم برتو بکار آرد یک روز عوانیش.
ناصرخسرو.
- امثال :
غریب دوست نشود. مقامات حمیدی ( از امثال و حکم ).

جدول کلمات

ایلاف

پیشنهاد کاربران

become friend


make friend

acquaint

I decided to acquaint with Hosein instead
تصمیم گرفتم بجاش با حسین دوست شم


کلمات دیگر: