کلمه جو
صفحه اصلی

کور گشتن

فرهنگ فارسی

کور گردیدن . کور شدن

لغت نامه دهخدا

کور گشتن. [ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) کور گردیدن. کور شدن. نابینا شدن :
فرودآمدند از چمنده ستور
شکسته دل و چشمها گشته کور.
فردوسی.
- کور گشتن بخت کسی ؛ نامساعد شدن بخت او. به خواب شدن بخت او. روی برتافتن بخت از او :
گرفتی همه مال مردم به زور
به یک ره چنین گشت بخت تو کور.
فردوسی.


کلمات دیگر: