کلمه جو
صفحه اصلی

دواء

عربی به فارسی

ترياق , پادزهر , ضد سم , پازهر , تداوي , تجويز دوا , دارو


لغت نامه دهخدا

دواء. [ دَوْ وا ] (ع ص ) دوات فروش . (یادداشت مؤلف ).رجوع به دوات شود.


دواء. [ دَ ] ( ع اِ ) دارو. ( منتهی الارب ). ج ، ادویه.( مهذب الاسماء ). دوا. ( یادداشت مؤلف ). آنچه بدان معالجه کنند. ( از اقرب الموارد ). دارو و چیزی که به آن درمان کرده شود. ( آنندراج ). در لغت به معنی درمان است و در عرف پزشکان چیزی را گویند که به سبب کیفیتش در بدن اثر کند، و آن اسمی است که اطلاق شود بر هر چیزی که بیماری یا درد را از تن زایل گرداند و یا تندرستی بدن را حفظ کند و آن یا مفرد است یا مرکب از دو دارو یا بیشتر. و نیز دوا یا طبیعی است مانند شیر و یا مصنوعی مانند تریاق. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- دواء ترنجبین ؛ شیر گاو با ترنجبین پخته. ( یادداشت مؤلف ).
- دواء سمی ؛ آنکه به کیفیت تأثیر او موافق مزاج بوده بالخاصیة کشنده باشد مثل افیون. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- دواء شوینثا ؛ دوأالخطاطیف. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده دواءالخطاطیف شود.
- دواء غذایی ؛ آنکه تأثیر کیفیت او زیاده بر تأثیر کمیت باشد. ( تحفه حکیم مؤمن ).
- دواء کرکم ؛ معجونی است که زعفران جزیی از آن است. ( یادداشت مؤلف ).
- دواء مطلق ؛ آنکه تأثیر به کیفیت کند و جزء بدن نشود. ( تحفه حکیم مؤمن ).
|| شفاء [ ش َ / ش ِ ]. ( منتهی الارب ). || به معنی مرهم مجاز است ، از قبیل تسمیة الشی باسم جنسه. ( آنندراج ). || داروی فربهی زن. || داروی لاغری و باریکی اسب. ج ، ادویة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

دواء. [ دَ / دِ ] ( ع مص ) مداواة. ( منتهی الارب ). رجوع به مداواة و مداوا شود.

دواء. [ دَوْ وا ] ( ع ص ) دوات فروش. ( یادداشت مؤلف ).رجوع به دوات شود.

دواء. [ دَ ] (ع اِ) دارو. (منتهی الارب ). ج ، ادویه .(مهذب الاسماء). دوا. (یادداشت مؤلف ). آنچه بدان معالجه کنند. (از اقرب الموارد). دارو و چیزی که به آن درمان کرده شود. (آنندراج ). در لغت به معنی درمان است و در عرف پزشکان چیزی را گویند که به سبب کیفیتش در بدن اثر کند، و آن اسمی است که اطلاق شود بر هر چیزی که بیماری یا درد را از تن زایل گرداند و یا تندرستی بدن را حفظ کند و آن یا مفرد است یا مرکب از دو دارو یا بیشتر. و نیز دوا یا طبیعی است مانند شیر و یا مصنوعی مانند تریاق . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- دواء ترنجبین ؛ شیر گاو با ترنجبین پخته . (یادداشت مؤلف ).
- دواء سمی ؛ آنکه به کیفیت تأثیر او موافق مزاج بوده بالخاصیة کشنده باشد مثل افیون . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- دواء شوینثا ؛ دوأالخطاطیف . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ دواءالخطاطیف شود.
- دواء غذایی ؛ آنکه تأثیر کیفیت او زیاده بر تأثیر کمیت باشد. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- دواء کرکم ؛ معجونی است که زعفران جزیی از آن است . (یادداشت مؤلف ).
- دواء مطلق ؛ آنکه تأثیر به کیفیت کند و جزء بدن نشود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
|| شفاء [ ش َ / ش ِ ] . (منتهی الارب ). || به معنی مرهم مجاز است ، از قبیل تسمیة الشی ٔ باسم جنسه . (آنندراج ). || داروی فربهی زن . || داروی لاغری و باریکی اسب . ج ، ادویة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


دواء. [ دَ / دِ ] (ع مص ) مداواة. (منتهی الارب ). رجوع به مداواة و مداوا شود.



کلمات دیگر: