کلمه جو
صفحه اصلی

قاص

فرهنگ فارسی

( اسم ) قصه گو داستان گو داستان سرای .
مدنی عطار بن یسار داستانگوی مردم مدینه است .

فرهنگ معین

(صّ ) [ ع . ] (اِ. ) قصه گو، داستان سرای .

لغت نامه دهخدا

قاص . [ قاص ص ] (ع ص ) نسبت است به قص و موعظه و جماعتی به این عنوان مشهورند. (الانساب سمعانی ).


قاص . [صِن ْ ] (ع ص ) نعت از قصی . دور. رجوع به قاصی شود.


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) مکی . سعیدبن حسان . داستانگوی مردم مکه است . وی از عروةبن عیاض از جابر روایت کند، وسفین بن عیینة از او روایت دارد. (الانساب سمعانی ).


قاص. [ قاص ص ] ( ع ص ) قصه گو. داستان سرا. داستان گو.قصه خوان. ( فرهنگ نظام ) ( غیاث اللغات ). قصه کننده. ( مهذب الاسماء ). وانمودکننده احوال. ( ناظم الاطباء ). || بر پی کسی آینده و خبر دهنده. ( فرهنگ نظام ). ( غیاث اللغات ). || واعظ. ( آنندراج ).

قاص. [ قاص ص ] ( ع ص ) نسبت است به قص و موعظه و جماعتی به این عنوان مشهورند. ( الانساب سمعانی ).

قاص. [ قاص ص ] ( اِخ ) ابوابراهیم بن ابوسلیمان. وی از یعقوب بن مجاهد ابی حرزه روایت دارد و عبدالعزیزبن عبداﷲ اوسی از او روایت کند. ( الانساب سمعانی ).

قاص. [ قاص ص ] ( اِخ ) ابواحمد زبیری مطیع. یحیی بن معین گوید: وی داستانگو بوده است. ( الانساب سمعانی ).

قاص. [ قاص ص ] ( اِخ ) احمدبن حسن بن عمران ، مکنی به ابوبکر. داستانگوی و از مردم بغداد است. وی از احمدبن منصور رمادی و محمدبن اسحاق صیانی روایت دارد و احمدبن فرح بن حجاج از او روایت کند. شلاج گوید که به سال 334هَ. ق. از وی روایت شنیده است. ( الانساب سمعانی ).

قاص. [ قاص ص ] ( اِخ ) احمدبن ابی احمد، مکنی به ابوالعباس طبری و ملقب به الامام القاص. پیشوای مردم زمان خود و دارای تألیفات در فقه و فرائض و ادبیات بود. وی فقه را نزدابوالعباس بن سریح آموخت و در آن علم به مرتبه ای بلند رسید. گروهی شاگرد او بوده اند از جمله ابوعلی طبری معروف به زجاجی و از آن جهت ابوالعباس را قاص یعنی داستانسرا گویند که بدارالایلم و جبل درآمد و لشکریان را که از آنجا به سوی روم در حرکت بودند موعظه و اندرز گفت. تألیفاتی دارد و از مشهورترین آنها کتاب تلخیص است و آن با کمی اوراق جامعترین کتاب است در اصول فقه. وی هنگام قصه گوئی از خاشعترین مردم بود. گویند او هنگامی که در طرسوس برای مردم از عظمت و جلالت و مملکت خداوند سخن میگفت و از بأس و سطوت و جبروت وی گفتگو میکرد ناگهان حالش دگرگون گشت و بیهوش بر زمین افتاد و فجاءة در گذشت. ( الانساب سمعانی ). رجوع به ابن القاص ابوالعباس احمد و احمدبن ابی احمد شود.

قاص. [ قاص ص ] ( اِخ ) بغدادی عبدوس بن محمد. داستانگوی بغداد است. وی به مصر وارد شد و در آنجا به داستانگوئی و ذکر احادیث پرداخت و در جمادی الاولی سال 252 یا 253 هَ. ق. وفات یافت. ( الانساب سمعانی ).

قاص. [ قاص ص ] ( اِخ ) بغدادی. محمدبن عباس بن حسین ، مکنی به ابوبکر. ابوبکر حافظخطیب در تاریخ خود از او یاد کرده و چنین آرد: وی شیخ فقیر و مستمندی بود که در جامع منصور در بغداد و در راهها و بازارها داستانسرائی میکرد. از وی شنیدم که میگفت : حدثنا ابوبکر محمدبن احمد مقتدر و گاه حدیثی را نقل میکرد و سپس میگفت این حدیث را از محمدبن مقتدر به سال 409 هَ. ق. شنیدم. ( الانساب سمعانی ).

قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) ابوابراهیم بن ابوسلیمان . وی از یعقوب بن مجاهد ابی حرزه روایت دارد و عبدالعزیزبن عبداﷲ اوسی از او روایت کند. (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) ابواحمد زبیری مطیع. یحیی بن معین گوید: وی داستانگو بوده است . (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) احمدبن ابی احمد، مکنی به ابوالعباس طبری و ملقب به الامام القاص . پیشوای مردم زمان خود و دارای تألیفات در فقه و فرائض و ادبیات بود. وی فقه را نزدابوالعباس بن سریح آموخت و در آن علم به مرتبه ای بلند رسید. گروهی شاگرد او بوده اند از جمله ابوعلی طبری معروف به زجاجی و از آن جهت ابوالعباس را قاص یعنی داستانسرا گویند که بدارالایلم و جبل درآمد و لشکریان را که از آنجا به سوی روم در حرکت بودند موعظه و اندرز گفت . تألیفاتی دارد و از مشهورترین آنها کتاب تلخیص است و آن با کمی اوراق جامعترین کتاب است در اصول فقه . وی هنگام قصه گوئی از خاشعترین مردم بود. گویند او هنگامی که در طرسوس برای مردم از عظمت و جلالت و مملکت خداوند سخن میگفت و از بأس و سطوت و جبروت وی گفتگو میکرد ناگهان حالش دگرگون گشت و بیهوش بر زمین افتاد و فجاءة در گذشت . (الانساب سمعانی ). رجوع به ابن القاص ابوالعباس احمد و احمدبن ابی احمد شود.


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) احمدبن حسن بن عمران ، مکنی به ابوبکر. داستانگوی و از مردم بغداد است . وی از احمدبن منصور رمادی و محمدبن اسحاق صیانی روایت دارد و احمدبن فرح بن حجاج از او روایت کند. شلاج گوید که به سال 334هَ . ق . از وی روایت شنیده است . (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) بغدادی عبدوس بن محمد. داستانگوی بغداد است . وی به مصر وارد شد و در آنجا به داستانگوئی و ذکر احادیث پرداخت و در جمادی الاولی سال 252 یا 253 هَ . ق . وفات یافت . (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) بغدادی . محمدبن عباس بن حسین ، مکنی به ابوبکر. ابوبکر حافظخطیب در تاریخ خود از او یاد کرده و چنین آرد: وی شیخ فقیر و مستمندی بود که در جامع منصور در بغداد و در راهها و بازارها داستانسرائی میکرد. از وی شنیدم که میگفت : حدثنا ابوبکر محمدبن احمد مقتدر و گاه حدیثی را نقل میکرد و سپس میگفت این حدیث را از محمدبن مقتدر به سال 409 هَ . ق . شنیدم . (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) قرطبی . محمدبن کعب بن سلیم قرطبی ، مکنی به ابوحمزه . وی از زیدبن ارقم روایت دارد. (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) کوفی . عمربن ذرذهبی . داستانگوی مردم کوفه است . (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) کوفی . محمدبن عبدالرحمن قرشی کوفی ،مکنی به ابوعمرو. وی از پدرش و عکرمه روایت کند و سلیمان تیمی و ثوری و شریک و ابومعاویه ضریر و فرزند فرزندش اسباط از او روایت دارند. (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) مدنی محمدبن قیس . قاص (داستانسرای ) عمربن عبدالعزیز است . وی در مدینه داستانسرائی میکرد. از ابوهریره و جابر به طرز مرسل و ابوسلمةبن عبدالرحمن و ابوصرمة و عمربن عبدالعزیز روایت کند، و از وی سلیمان نمی و لیث بن سعد و محمدبن اسحاق بن یسار و حرب بن قیس و عبدالعزیزبن عباس و ابومشعر جنج و عمربن عبدالرحمن بن محصن و موسی بن عبیده روایت دارند. (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) مدنی . عطاربن یسار. داستانگوی مردم مدینه است . (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ ) مدنی . یعقوب بن مجاهد مدنی محرومی ، مکنی به ابویوسف و ملقب به ابوحرزه . وی از عبادةبن ولید و محمدبن کعب و قاسم بن محمد روایت کند و حاتم بن اسماعیل و یحیی بن ایوب ویحیی بن سعید از او روایت دارند. (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (اِخ )کرمانی . عبدالرحمن بن ابراهیم . وی ساکن کرمان بود، سپس به بصره رفت . او از علأبن عبدالرحمان روایت کند. عدالت وی ثابت نیست و احادیثی که فقط از او روایت شده باشد مورد قبول و اعتماد نیست . (الانساب سمعانی ).


قاص . [ قاص ص ] (ع ص ) قصه گو. داستان سرا. داستان گو.قصه خوان . (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). قصه کننده . (مهذب الاسماء). وانمودکننده ٔ احوال . (ناظم الاطباء). || بر پی کسی آینده و خبر دهنده . (فرهنگ نظام ). (غیاث اللغات ). || واعظ. (آنندراج ).



کلمات دیگر: