کلمه جو
صفحه اصلی

فج

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه لب زیرینش فرو افتاده باشد فروهشته لب .
جایی یا کوهی در دیار سلیم

فرهنگ معین

(فَ) [ ع . ] (اِ.) راه فراخ و گشاده میان دو کوه .


(فُ یا فِ) (ص .) آن که لب زیرینش فروافتاده باشد.


(فَ ) [ ع . ] (اِ. ) راه فراخ و گشاده میان دو کوه .
(فُ یا فِ ) (ص . ) آن که لب زیرینش فروافتاده باشد.

لغت نامه دهخدا

فج . [ ف ُ / ف ِ ] (ص ) فروهشته لب را گویند، یعنی کسی که لب زیرین او فروافتاده باشد. (برهان ).


فج . [ ف ُ / ف ِ ] (از ع ، اِ) راه فراخ و گشاده . (برهان ). در این معنی عربی است . رجوع به فَج ّ شود.


فج. [ ف ُ / ف ِ ] ( ص ) فروهشته لب را گویند، یعنی کسی که لب زیرین او فروافتاده باشد. ( برهان ).

فج. [ ف ُ / ف ِ ] ( از ع ، اِ ) راه فراخ و گشاده. ( برهان ). در این معنی عربی است. رجوع به فَج شود.

فج. [ ف َج ج ] ( ع مص ) بلند کردن زه کمان را. || گشاده نمودن هر دو پای خود را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) راه گشاده میان دو کوه. ج ، فجاج ( منتهی الارب )، و آن از شعب گشاده تر باشد. ج ، فجاج ، اَفِجّة. ( اقرب الموارد ).

فج. [ ف ِج ج ] ( ع اِ ) میوه خام. ( منتهی الارب ) ( فهرست مخزن الادویه ). || خربزه شامی که هندوانه نامندش. ( منتهی الارب ). اکثر اطلاق آن بر میوه خام مینمایند. و بطیخ شامی را نیز نامندکه بطیخ هندی است. ( فهرست مخزن الادویه ). و نوعی از آن را شفیقی خوانند. ( نزهةالقلوب ). || ( ص )کال. نارس. ناپخته. نرسیده. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فج. [ ف َج ج ] ( اِخ ) جایی یا کوهی در دیار سلیم. ( از معجم البلدان ).

فج . [ ف َج ج ] (اِخ ) جایی یا کوهی در دیار سلیم . (از معجم البلدان ).


فج . [ ف َج ج ] (ع مص ) بلند کردن زه کمان را. || گشاده نمودن هر دو پای خود را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) راه گشاده میان دو کوه . ج ، فجاج (منتهی الارب )، و آن از شعب گشاده تر باشد. ج ، فجاج ، اَفِجّة. (اقرب الموارد).


فج . [ ف ِج ج ] (ع اِ) میوه ٔ خام . (منتهی الارب ) (فهرست مخزن الادویه ). || خربزه ٔ شامی که هندوانه نامندش . (منتهی الارب ). اکثر اطلاق آن بر میوه ٔ خام مینمایند. و بطیخ شامی را نیز نامندکه بطیخ هندی است . (فهرست مخزن الادویه ). و نوعی از آن را شفیقی خوانند. (نزهةالقلوب ). || (ص )کال . نارس . ناپخته . نرسیده . (یادداشت بخط مؤلف ).


فرهنگ عمید

= دَرّه
کسی که لب زیرینش افتاده و فروهشته باشد.

دَرّه#NAME?


کسی که لب زیرینش افتاده و فروهشته باشد.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَجٍّ: راه گشاد میان دو کوه - جاده وسیع - درّه -
معنی فِجَاجاً: راههای گشاد میان دو کوه - جاده های وسیع - درّه ها (جمع فجّ )
ریشه کلمه:
فجج (۳ بار)

«فج» در اصل به معنای فاصله میان دو کوه و سپس به جاده های وسیع اطلاق شده.
راه وسیع. در مفردات گفته: فج شکافی است میان دو کوه و در راه وسیع به کار می‏رود جمع آن فجاج است. . پیاده و بر هر مرکب لاغر از هر راه دور می‏آیند. . . در آیه اول ضمیر «فیها» ظاهراً راجع است به «رَواسِیَ» در صدر آیه و «سُبُلاً» بدل است از فجاج یعنی در کوه‏ها راه‏های وسیع قرار دادیم تا آنها به مقاصد و مواطن خویش راه یابند در آیه دوم فجاج صفت «سُبُل» است و مراد از آن وسعت است یعنی تا در زمین به راه‏های وسیع وارد شوید. در اقرب گفته: راه وسیع میان دو کوه فج و راه تنگ شعب است.


کلمات دیگر: