( اسم ) ۱ - تفحص تجسس تفتیش . ۲ - کندن حفاری . ۳ - بناخن کاویدن ( داغ زخم و غیره را ) : [ از کاو کاو ناخن مطرب درین بهار جوشیده خون تازه ز داغ کهن مرا ] . یا به کاو کاو بودن . در بحث و گفتگو بودن : [ تا کی بر شیر و گاو باشی با هر دو بکاو کاو باشی ] . ( تحفه العراقین )
کاوکاو
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(وْ ) (اِ. ) کاوش ، جستجو.
لغت نامه دهخدا
کاوکاو. ( اِمص مرکب ) خوب تفتیش کردن. ( آنندراج ). تفحص و تجسس و تفتیش. ( برهان ). کاوش. ( غیاث ). از «کاویدن »، بمعنی کاویدن با شدت و حدت. ( حاشیه برهان چ معین ) :
تنگ شد عالم بر او از بهر گاو
شور شور اندر گرفت و کاوکاو.
تنگ شد عالم بر او از بهر گاو
شور شور اندر گرفت و کاوکاو.
رودکی.
|| ژکیدن. ( اسدی ). || آواز دادن. ( غیاث ) ( سراج اللغه ).کلمات دیگر: