گزان
فارسی به انگلیسی
noxious
فرهنگ فارسی
گزنده، درحال گزیدن
۱ - ( صفت ) گزنده : دهقان بتعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار . ( منوچهری ) ۲ - در حال گزیدن : گفت : نی من خود پشیمانم ازان دست خود خایان و انگشتان گزان . ( مثنوی )
دهی در شهرستان سنندج
۱ - ( صفت ) گزنده : دهقان بتعجب سر انگشت گزانست کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار . ( منوچهری ) ۲ - در حال گزیدن : گفت : نی من خود پشیمانم ازان دست خود خایان و انگشتان گزان . ( مثنوی )
دهی در شهرستان سنندج
فرهنگ معین
(گَ ) (ص فا. ) گزنده ، در حال گزیدن .
لغت نامه دهخدا
گزان . [ گ َ ] (نف ، ق ) گزنده . در حال گزیدن :
دهقان بتعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.
گفت نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان .
نقش آب است ار وفا خواهی از آن
بازگردی دستهای خود گزان .
دهقان بتعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.
منوچهری .
گفت نی من خود پشیمانم از آن
دست خود خایان و انگشتان گزان .
مولوی .
نقش آب است ار وفا خواهی از آن
بازگردی دستهای خود گزان .
مولوی .
گزان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 12000گزی باختر حسین آباد و گزان پایین کنار راه فرعی حسین آباد به بانچوب . هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات حبوبات ، لبنیات ، توتون ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . در دو محل بفاصله ٔ 6 کیلومتر واقع بالا و پایین نامیده شده سکنه ٔ بالا 200 و پائین 150 تن است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
گزان. [ گ َ ] ( نف ، ق ) گزنده. در حال گزیدن :
دهقان بتعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.
دست خود خایان و انگشتان گزان.
بازگردی دستهای خود گزان.
گزان. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج ، واقع در 12000گزی باختر حسین آباد و گزان پایین کنار راه فرعی حسین آباد به بانچوب. هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات حبوبات ، لبنیات ، توتون ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 6 کیلومتر واقع بالا و پایین نامیده شده سکنه بالا 200 و پائین 150 تن است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
دهقان بتعجب سرانگشت گزانست
کاندر چمن و باغ نه گل ماند و نه گلنار.
منوچهری.
گفت نی من خود پشیمانم از آن دست خود خایان و انگشتان گزان.
مولوی.
نقش آب است ار وفا خواهی از آن بازگردی دستهای خود گزان.
مولوی.
گزان. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش دیواندره شهرستان سنندج ، واقع در 12000گزی باختر حسین آباد و گزان پایین کنار راه فرعی حسین آباد به بانچوب. هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات حبوبات ، لبنیات ، توتون ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 6 کیلومتر واقع بالا و پایین نامیده شده سکنه بالا 200 و پائین 150 تن است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5 ).
فرهنگ عمید
۱. گزنده.
۲. (قید ) در حال گزیدن.
۲. (قید ) در حال گزیدن.
دانشنامه عمومی
گزان (ایرانشهر). گزان (ایرانشهر)، روستایی از توابع بخش دلگان شهرستان ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در دهستان جلگه چاه هاشم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۹ نفر (۱۰خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان جلگه چاه هاشم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۹ نفر (۱۰خانوار) بوده است.
wiki: گزان (ایرانشهر)
کلمات دیگر: