گستردن
فارسی به انگلیسی
to spread
broaden, expand, extend, spread, stretch, unfurl
مترادف و متضاد
منتشر کردن، پخش کردن، پهن کردن، گسترش یافتن، منتشر شدن، فرش کردن، گستردن، پهن شدن، بصط و توسعه یافتن
زیاد کردن، انتشار دادن، منتشر کردن، پروردن، پخش کردن، تکثیر کردن، قلمه زدن، رواج دادن، گستردن، پخش شدن
حمله کردن، یورش کردن، گستردن
دراز کردن، بسرعت حرکت کردن، خط خط کردن، گستردن
کوشش کردن، سر و دست شکسن، کوشیدن، گستردن، جد و جهد کردن نزاع کردن
فرهنگ فارسی
گسترد گسترد خواهد گسترد بگستر گسترنده گسترده گسترش ) ۱ - ( مصدر ) پهن کردن منبسط کردن . ۲ - فرش کردن : بگسترد فرشی زدیبای چین که گفتی مگر آسمان شد زمین . ۳ - منتشر کردن شایع کردن . ۴ - افشاندن پاشیدن : بگسترد بر موبدان سیم و زر باتش پراگند چندی گهر . ۵ - ( مصدر ) منتشر شدن شایع شدن : چنانک خبرش اندر امتی بر امتان پیدا شد و بگسترد .
فرهنگ معین
(گُ تَ دَ ) (مص م . ) ۱ - پهن کردن ، باز کردن . ۲ - پخش کردن ، انتشار دادن . ۳ - رواج دادن ، متداول کردن .
لغت نامه دهخدا
گستردن. [ گ ُ ت َ دَ ] ( مص ) ( از: گستر + دن ، پسوند مصدری ) گستر، قیاس شود با بستر. هندی باستانی ستر + وی ( پهن کردن )، پهلوی وسترتن ( پهن کردن ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). پهن کردن.( برهان ) ( غیاث ) ( آنندراج ). باز کردن. ( صحاح الفرس ).منتشر کردن : تفریش ؛ بال گستردن مرغ. ( منتهی الارب ). افراش. ( تاج المصادر بیهقی ). صف ؛ گستردن مرغ هر دو بازو را. دحی ؛ گستردن چیزی را. مَد. ( منتهی الارب ). تَمهید. ( منتهی الارب ) ( دهار ). مَهد. طَحو. هیمنه ؛ بال گستردن طائر بر بچه خود. ( منتهی الارب ) :
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.
مانا که برزدند به قرقوب وشوشتر.
گسترد رداهای طیلسان.
که گفتی مگر آسمان شد زمین.
نشستند هر کس که بودش به کار.
کجا سایه گسترد بر تاج و گاه.
به راه بلا دام گسترده ای.
گرد کرده ست از او عهد و وفا دامن.
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.
این حصیری که کسی میگسترد
گرنه پیوندد بهم بادش برد.
همان به که دست دعا گسترم.
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاران بگسترد داد.
جفا کردی هر آن کس را که برگشتی ز میثاقش.
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب.
رودکی.
چندین حریر حله که گسترد بر درخت مانا که برزدند به قرقوب وشوشتر.
کسایی.
پشک آمد بر شاخ و بر درخت گسترد رداهای طیلسان.
بوالعباس عباسی.
بگسترد فرشی ز دیبای چین که گفتی مگر آسمان شد زمین.
فردوسی.
بگسترد فرشی بر او شاهوارنشستند هر کس که بودش به کار.
فردوسی.
درختی زدند از بر گاه شاه ( کیخسرو )کجا سایه گسترد بر تاج و گاه.
فردوسی.
تو از بینوایی خطا کرده ای به راه بلا دام گسترده ای.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
به خراسان در تا فرش بگسترده ست گرد کرده ست از او عهد و وفا دامن.
ناصرخسرو.
چو یزدان بگسترد فرش جلالت تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.
ناصرخسرو.
بفرمود تا در میان سرای او بساطی بگستردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). و دیده داد و عدل بیدار گشت و بساط امن و امان گسترده شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).این حصیری که کسی میگسترد
گرنه پیوندد بهم بادش برد.
مولوی.
فروماندم از شکر چندین کرم همان به که دست دعا گسترم.
سعدی ( بوستان ).
چنان خوان پهن کرم گستردکه سیمرغ در قاف روزی خورد.
سعدی.
در ترکیب های داد، عدل ، میثاق ، دین ، شکایت به معانی توسعه و انتشار آید : خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاران بگسترد داد.
ابوشکور.
میان عاشقان اندر یکی میثاق گستردی جفا کردی هر آن کس را که برگشتی ز میثاقش.
منوچهری.
و عدل و سیر نیکو بر مسلمانان بگسترد. ( تاریخ سیستان ).گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص ) (از: گستر + دن ، پسوند مصدری ) گستر، قیاس شود با بستر. هندی باستانی ستر + وی (پهن کردن )، پهلوی وسترتن (پهن کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). پهن کردن .(برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). باز کردن . (صحاح الفرس ).منتشر کردن : تفریش ؛ بال گستردن مرغ . (منتهی الارب ). افراش . (تاج المصادر بیهقی ). صف ؛ گستردن مرغ هر دو بازو را. دحی ؛ گستردن چیزی را. مَد. (منتهی الارب ). تَمهید. (منتهی الارب ) (دهار). مَهد. طَحو. هیمنه ؛ بال گستردن طائر بر بچه ٔ خود. (منتهی الارب ) :
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب .
چندین حریر حله که گسترد بر درخت
مانا که برزدند به قرقوب وشوشتر.
پشک آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان .
بگسترد فرشی ز دیبای چین
که گفتی مگر آسمان شد زمین .
بگسترد فرشی بر او شاهوار
نشستند هر کس که بودش به کار.
درختی زدند از بر گاه شاه (کیخسرو)
کجا سایه گسترد بر تاج و گاه .
تو از بینوایی خطا کرده ای
به راه بلا دام گسترده ای .
به خراسان در تا فرش بگسترده ست
گرد کرده ست از او عهد و وفا دامن .
چو یزدان بگسترد فرش جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.
بفرمود تا در میان سرای او بساطی بگستردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و دیده ٔ داد و عدل بیدار گشت و بساط امن و امان گسترده شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
این حصیری که کسی میگسترد
گرنه پیوندد بهم بادش برد.
فروماندم از شکر چندین کرم
همان به که دست دعا گسترم .
چنان خوان پهن کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
در ترکیب های داد، عدل ، میثاق ، دین ، شکایت به معانی توسعه و انتشار آید :
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاران بگسترد داد.
میان عاشقان اندر یکی میثاق گستردی
جفا کردی هر آن کس را که برگشتی ز میثاقش .
و عدل و سیر نیکو بر مسلمانان بگسترد. (تاریخ سیستان ).
بگسترد فرشی ز دیبای چین
بر او پیکر هفت کشور گزین .
هر آن صحف کز ایزد آورده اند
بر او بود هر دین که گسترده اند.
به گیتی اندر عدل آنچنان بگسترده ست
که کرد یزدان ایمن روان او ز عذاب .
به توفیق دادآور ذوالمنن
بگسترد دین در دل مرد و زن .
داد در خلق جهان جمله پدرشان گسترد
چه عجب گر پسران همچو پدر دادگرند.
و درمیان رعایا طریق عدل گسترد[ پوران دخت ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110).
آفتاب شرف و حشمت سلطان شرف
نور گسترد و ضیا بر نسف و اهل نسف .
نام عمر زنده کرد و داد بگسترد
نام ستم کرد از نهادجهان گم .
او ترا کی گفت کاین کلپتره ها را جمع کن
تا ترا واجب شود چندین شکایت گستری .
دادبگسترد و ستم درنبشت
تا نفس آخر از آن برنگشت .
|| فروچیدن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). درنوردیدن . (صحاح الفرس ). و رجوع به گستریدن و گسترانیدن شود. || فرازکردن . (برهان ). || افشاندن :
بگسترد بر موبدان سیم و زر
به آتش پراکند چندی گهر.
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری .
- سخن گستردن ؛ سخن گفتن :
بر این قول پیمان بسی کرده ای
سخنهای بسیار گسترده ای .
ز راحیل گفتار گسترده ام
مر او را به تو نامزد کرده ام .
گه از آزمودن سخن گستری
گه از ترس کاری حدیث آوری .
- || بیان داشتن .
- گستردن زبان ؛ بازکردن آن . ادا کردن :
که در هفت سال این سخن پیش شاه
زبانم نگسترد بیگاه و گاه .
- گستردن هوش و مانند آن ؛ دادن هوش و نظیر آن . عطا کردن هوش و مانند وی :
همی گفت (گیو) ایا کردگار سپهر
تو گستردی اندر دلم هوش و مهر
چو از من جدا ماند فرزند من [ بیژن ]
روا دارم ار بگسلی بند من .
- گستردن فرمان ؛ رساندن فرمان . ابلاغ کردن فرمان :
نقیبان لشکر هم اندر زمان
پراکنده گشتند بر هر کران
سوی پیل بانان و سوی سپاه
همانگه بگسترد فرمان شاه .
- مهر گستردن ؛ اظهار محبت کردن . مهر ورزیدن :
منور منقش معطر بخشم
بیامد دیگرباره آن شوخ چشم
ابر یوسف او مهر گسترد باز
ز شهد و شکر گوهر آورد باز.
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و برگسترد بوب .
رودکی .
چندین حریر حله که گسترد بر درخت
مانا که برزدند به قرقوب وشوشتر.
کسایی .
پشک آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان .
بوالعباس عباسی .
بگسترد فرشی ز دیبای چین
که گفتی مگر آسمان شد زمین .
فردوسی .
بگسترد فرشی بر او شاهوار
نشستند هر کس که بودش به کار.
فردوسی .
درختی زدند از بر گاه شاه (کیخسرو)
کجا سایه گسترد بر تاج و گاه .
فردوسی .
تو از بینوایی خطا کرده ای
به راه بلا دام گسترده ای .
شمسی (یوسف و زلیخا).
به خراسان در تا فرش بگسترده ست
گرد کرده ست از او عهد و وفا دامن .
ناصرخسرو.
چو یزدان بگسترد فرش جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر.
ناصرخسرو.
بفرمود تا در میان سرای او بساطی بگستردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). و دیده ٔ داد و عدل بیدار گشت و بساط امن و امان گسترده شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
این حصیری که کسی میگسترد
گرنه پیوندد بهم بادش برد.
مولوی .
فروماندم از شکر چندین کرم
همان به که دست دعا گسترم .
سعدی (بوستان ).
چنان خوان پهن کرم گسترد
که سیمرغ در قاف روزی خورد.
سعدی .
در ترکیب های داد، عدل ، میثاق ، دین ، شکایت به معانی توسعه و انتشار آید :
خداوند ما نوح فرخ نژاد
که بر شهریاران بگسترد داد.
ابوشکور.
میان عاشقان اندر یکی میثاق گستردی
جفا کردی هر آن کس را که برگشتی ز میثاقش .
منوچهری .
و عدل و سیر نیکو بر مسلمانان بگسترد. (تاریخ سیستان ).
بگسترد فرشی ز دیبای چین
بر او پیکر هفت کشور گزین .
اسدی .
هر آن صحف کز ایزد آورده اند
بر او بود هر دین که گسترده اند.
اسدی .
به گیتی اندر عدل آنچنان بگسترده ست
که کرد یزدان ایمن روان او ز عذاب .
قطران .
به توفیق دادآور ذوالمنن
بگسترد دین در دل مرد و زن .
شمسی (یوسف و زلیخا).
داد در خلق جهان جمله پدرشان گسترد
چه عجب گر پسران همچو پدر دادگرند.
ناصرخسرو.
و درمیان رعایا طریق عدل گسترد[ پوران دخت ] . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 110).
آفتاب شرف و حشمت سلطان شرف
نور گسترد و ضیا بر نسف و اهل نسف .
سوزنی .
نام عمر زنده کرد و داد بگسترد
نام ستم کرد از نهادجهان گم .
سوزنی .
او ترا کی گفت کاین کلپتره ها را جمع کن
تا ترا واجب شود چندین شکایت گستری .
انوری .
دادبگسترد و ستم درنبشت
تا نفس آخر از آن برنگشت .
نظامی .
|| فروچیدن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). درنوردیدن . (صحاح الفرس ). و رجوع به گستریدن و گسترانیدن شود. || فرازکردن . (برهان ). || افشاندن :
بگسترد بر موبدان سیم و زر
به آتش پراکند چندی گهر.
فردوسی .
تاجی شده ست روی من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری .
فرخی .
- سخن گستردن ؛ سخن گفتن :
بر این قول پیمان بسی کرده ای
سخنهای بسیار گسترده ای .
شمسی (یوسف و زلیخا).
ز راحیل گفتار گسترده ام
مر او را به تو نامزد کرده ام .
شمسی (یوسف و زلیخا).
گه از آزمودن سخن گستری
گه از ترس کاری حدیث آوری .
شمسی (یوسف و زلیخا).
- || بیان داشتن .
- گستردن زبان ؛ بازکردن آن . ادا کردن :
که در هفت سال این سخن پیش شاه
زبانم نگسترد بیگاه و گاه .
شمسی (یوسف و زلیخا).
- گستردن هوش و مانند آن ؛ دادن هوش و نظیر آن . عطا کردن هوش و مانند وی :
همی گفت (گیو) ایا کردگار سپهر
تو گستردی اندر دلم هوش و مهر
چو از من جدا ماند فرزند من [ بیژن ]
روا دارم ار بگسلی بند من .
فردوسی .
- گستردن فرمان ؛ رساندن فرمان . ابلاغ کردن فرمان :
نقیبان لشکر هم اندر زمان
پراکنده گشتند بر هر کران
سوی پیل بانان و سوی سپاه
همانگه بگسترد فرمان شاه .
شمسی (یوسف و زلیخا).
- مهر گستردن ؛ اظهار محبت کردن . مهر ورزیدن :
منور منقش معطر بخشم
بیامد دیگرباره آن شوخ چشم
ابر یوسف او مهر گسترد باز
ز شهد و شکر گوهر آورد باز.
شمسی (یوسف و زلیخا).
فرهنگ عمید
۱. پهن کردن.
۲. پهن کردن فرش یا بساط در روی زمین.
۳. [مجاز] رواج دادن، متداول کردن.
۲. پهن کردن فرش یا بساط در روی زمین.
۳. [مجاز] رواج دادن، متداول کردن.
واژه نامه بختیاریکا
تافنیدِن
جدول کلمات
بسط
پیشنهاد کاربران
واژه ( گستردن ) از واژگان پارسی است و شکل نخست آن به گونه ی ( ( ویستردن ) ) بوده است.
وی:پیشوند منفی ساز
ستردن=حذف کردن و زدودن
ستردن متضاد ویستردن می باشد.
دگرگونی ( وی ) به ( گ ) در دیگر فعل ها:
1 - ویزاستن/ویزاییدن به گزاییدن ( گزند زدن )
2 - ویزاردن به گزاردن
3 - ویداختن به گداختن
4 - ویریختن به گریختن
5 - ویزیدن به گُزیدن
6 - ویستردن به گُستردن و. . .
منبع:فرهنگ واژگان پارسی میانه
وی:پیشوند منفی ساز
ستردن=حذف کردن و زدودن
ستردن متضاد ویستردن می باشد.
دگرگونی ( وی ) به ( گ ) در دیگر فعل ها:
1 - ویزاستن/ویزاییدن به گزاییدن ( گزند زدن )
2 - ویزاردن به گزاردن
3 - ویداختن به گداختن
4 - ویریختن به گریختن
5 - ویزیدن به گُزیدن
6 - ویستردن به گُستردن و. . .
منبع:فرهنگ واژگان پارسی میانه
واژه گُستردن در زبان پارسی میانه به دیسِ ویستُردن بوده است که پیشوند ( وی ) بارمنفی ساز کارواژه ( فعل ) می باشد:
ویستردن= وی و سِتُردن= وی ( پیشوند منفی ساز ) و ستردن ( =پاک کردن، زدودن وحذف کردن ) ( در برابر زدودن و پاک کردن، گستراندن را داریم ) .
در زبان پارسی میانه پیشوند ( وی ) به ( گُ ) ترادیسیده ( تبدیل ) شده است:
همانند واژه ویچاردن یا ویزاردن ( توضیح دادن ) به گُزاردن ترادیسیده شده است. ولی در شماری از کارواژه ها همانند ویرانیدن همچنان پیشوند ( وی ) برجای مانده است.
واژه گُستردن نیز به دلیل دگرگونی ( وی ) به ( گُ ) از ویستردن به گُستردن بدل گشته است.
ویستردن= وی و سِتُردن= وی ( پیشوند منفی ساز ) و ستردن ( =پاک کردن، زدودن وحذف کردن ) ( در برابر زدودن و پاک کردن، گستراندن را داریم ) .
در زبان پارسی میانه پیشوند ( وی ) به ( گُ ) ترادیسیده ( تبدیل ) شده است:
همانند واژه ویچاردن یا ویزاردن ( توضیح دادن ) به گُزاردن ترادیسیده شده است. ولی در شماری از کارواژه ها همانند ویرانیدن همچنان پیشوند ( وی ) برجای مانده است.
واژه گُستردن نیز به دلیل دگرگونی ( وی ) به ( گُ ) از ویستردن به گُستردن بدل گشته است.
گستر مک در ترکی به معنی نشان دادن یا در معرض نمایش قرار دادن هست گه از ریشه گز ( گوز ) گرفته شده و در گویش ها "ز" به حرف " س" تبدیل شده است. در برخی لهجه های رایج فعلی ترکی در ایران کلمه گسترمک کاربرد دارد. لذا به ظن نگارنده گستردن از کلمه ترکی "گستر " "مک" گرفته شده و به معنی معنی در معرض دید قرار دادن یا پراکندن می باشد.
کلمات دیگر: