گسلاندن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(گُ سَ دَ ) (مص م . ) گسیختن ، پاره کردن .
لغت نامه دهخدا
گسلاندن. [ گ ُ س ِ / س َدَ ] ( مص ) گسیختن. پاره کردن. گسلانیدن :
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم.
خورش بازپس نگسلاند ز راه.
ز مرگش دلم را به بر نگسلان.
گرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال.
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
اگر زنجیر باشد بگسلانند.
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم.
فردوسی.
دمادم فرستد سلیح و سپاه خورش بازپس نگسلاند ز راه.
فردوسی.
سپردم به تو این نبرده جوان ز مرگش دلم را به بر نگسلان.
فردوسی.
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمردگرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال.
منوچهری.
و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. ( تاریخ بیهقی ).دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی ( غزلیات ).
وگر بر هردو جانب جاهلاننداگر زنجیر باشد بگسلانند.
سعدی ( گلستان ).
رجوع به گسلانیدن شود.فرهنگ عمید
۱. پاره کردن.
۲. بریدن.
۳. پاره کردن رشتۀ چیزی.
۲. بریدن.
۳. پاره کردن رشتۀ چیزی.
کلمات دیگر: