(فَ ) (ص مر. ) آسوده خاطر.
فراخ بال
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
فراخ بال. [ ف َ ] ( ص مرکب ) دست باز. کریم و بخشنده. فراخ آستین :
فراخبال کند عدل تنگ قافیه را
چنانکه چرخ ردیف دوام او زیبد.
فراخ بال. [ ف َ ] ( ص مرکب ) آسوده خاطر. ( ناظم الاطباء ).
فراخبال کند عدل تنگ قافیه را
چنانکه چرخ ردیف دوام او زیبد.
خاقانی.
رجوع به فراخ آستین شود.فراخ بال. [ ف َ ] ( ص مرکب ) آسوده خاطر. ( ناظم الاطباء ).
فراخ بال . [ ف َ ] (ص مرکب ) آسوده خاطر. (ناظم الاطباء).
فراخ بال . [ ف َ ] (ص مرکب ) دست باز. کریم و بخشنده . فراخ آستین :
فراخبال کند عدل تنگ قافیه را
چنانکه چرخ ردیف دوام او زیبد.
رجوع به فراخ آستین شود.
فراخبال کند عدل تنگ قافیه را
چنانکه چرخ ردیف دوام او زیبد.
خاقانی .
رجوع به فراخ آستین شود.
فرهنگ عمید
= فراخ آستین: فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را / چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد(خاقانی: ۸۵۳ ).
کلمات دیگر: