۱ - در مشث بمشت ۲ - ( اسم ) آنچه در مشت گیرند ٠
فرامشت
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(فَ مُ) نک فراموش .
( ~ . ) (ق مر. )در مشت ، میان مشت .
(فَ مُ ) نک فراموش .
(فَ مُ ) نک فراموش .
( ~ .) (ق مر.)در مشت ، میان مشت .
لغت نامه دهخدا
فرامشت. [ ف َ م ُ ] ( اِ ) به معنی فراموش است که از یاد رفتن باشد. ( برهان ). فراموش. فرامش :
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
- فرامشت کار. فرامشتکاری. فرامشت کردن. فرامشتی. رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود.
فرامشت. [ ف َ م ُ ] ( اِ مرکب ) آنچه کسی در دست گیرد. ( برهان ). از: فرا ( پیشوند ) + مشت.
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت.
ناصرخسرو.
ترکیب ها:- فرامشت کار. فرامشتکاری. فرامشت کردن. فرامشتی. رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود.
فرامشت. [ ف َ م ُ ] ( اِ مرکب ) آنچه کسی در دست گیرد. ( برهان ). از: فرا ( پیشوند ) + مشت.
فرامشت . [ ف َ م ُ ] (اِ مرکب ) آنچه کسی در دست گیرد. (برهان ). از: فرا (پیشوند) + مشت .
فرامشت . [ ف َ م ُ ] (اِ) به معنی فراموش است که از یاد رفتن باشد. (برهان ). فراموش . فرامش :
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت .
ترکیب ها:
- فرامشت کار . فرامشتکاری . فرامشت کردن . فرامشتی . رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود.
چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت .
ناصرخسرو.
ترکیب ها:
- فرامشت کار . فرامشتکاری . فرامشت کردن . فرامشتی . رجوع به این مدخل ها و نیز رجوع به فرامش شود.
فرهنگ عمید
= فراموش: زبانش کرد پاسخ را فرامشت / نهاد از عاجزی بر دیده انگشت (نظامی۲: ۲۱۵ ).
کلمات دیگر: