عبدالله بن ایوب از محدثان است
قربی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(قُ ) [ ع . ] (اِ. ) نزدیکی ، خویشی .
لغت نامه دهخدا
قربی . [ ق ِ بی ی ](اِخ ) احمدبن داود. از محدثان است . (منتهی الارب ).
قربی. [ ق َ با ] ( ع ص ) تأنیث قَرْبان. هر آوند نزدیک پُری رسیده. گویند: اِناء قربان و صحفة قربی. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ُ با ] ( ع اِمص ) نزدیکی. || خویشی. ( منتهی الارب ). و رجوع به قُرْبة شود.
قربی. [ ق ُ با ] ( اِخ ) نام آبی است نزدیک تبالة. مزاحم عقیلی گوید :
فما اُم ُ اَحوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف.
قربی. [ق ُ با ] ( اِخ ) لقب بعضی از قاریان. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ُ ] ( اِخ ) صاحب آتشکده وی را از شاعران ری داند و گوید: اصلش از دماوند است. مردی است آهسته و از تکلفات وارسته. شوق صحبت دوستان به دل نزدیک و شوق خواندن اشعار نیک بسیار داشته. از اوست :
میفرستم برِ او قاصد و میگوید رشک
سببی ساز خدایا که به منزل نرسد.
قربی. [ ق ِ بی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قِرْبة. ( منتهی الارب ). رجوع به قِرْبة شود.
قربی. [ ق ِ بی ی ]( اِخ ) احمدبن داود. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ِ بی ی ] ( اِخ ) حکم بن سنان. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ِ بی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن ایوب. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ُ با ] ( ع اِمص ) نزدیکی. || خویشی. ( منتهی الارب ). و رجوع به قُرْبة شود.
قربی. [ ق ُ با ] ( اِخ ) نام آبی است نزدیک تبالة. مزاحم عقیلی گوید :
فما اُم ُ اَحوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف.
( از معجم البلدان ).
آبی است نزدیک تباله. ( از منتهی الارب ) .قربی. [ق ُ با ] ( اِخ ) لقب بعضی از قاریان. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ُ ] ( اِخ ) صاحب آتشکده وی را از شاعران ری داند و گوید: اصلش از دماوند است. مردی است آهسته و از تکلفات وارسته. شوق صحبت دوستان به دل نزدیک و شوق خواندن اشعار نیک بسیار داشته. از اوست :
میفرستم برِ او قاصد و میگوید رشک
سببی ساز خدایا که به منزل نرسد.
( آتشکده آذر چ شهیدی ص 222 ).
قربی. [ ق ِ بی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قِرْبة. ( منتهی الارب ). رجوع به قِرْبة شود.
قربی. [ ق ِ بی ی ]( اِخ ) احمدبن داود. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ِ بی ی ] ( اِخ ) حکم بن سنان. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قربی. [ ق ِ بی ی ] ( اِخ ) عبداﷲبن ایوب. از محدثان است. ( منتهی الارب ).
قربی . [ ق َ با ] (ع ص ) تأنیث قَرْبان . هر آوند نزدیک پُری رسیده . گویند: اِناء قربان و صحفة قربی . (منتهی الارب ).
قربی . [ ق ِ بی ی ] (اِخ ) حکم بن سنان . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قربی . [ ق ِ بی ی ] (اِخ ) عبداﷲبن ایوب . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قربی . [ ق ِ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قِرْبة. (منتهی الارب ). رجوع به قِرْبة شود.
قربی . [ ق ُ ] (اِخ ) صاحب آتشکده وی را از شاعران ری داند و گوید: اصلش از دماوند است . مردی است آهسته و از تکلفات وارسته . شوق صحبت دوستان به دل نزدیک و شوق خواندن اشعار نیک بسیار داشته . از اوست :
میفرستم برِ او قاصد و میگوید رشک
سببی ساز خدایا که به منزل نرسد.
میفرستم برِ او قاصد و میگوید رشک
سببی ساز خدایا که به منزل نرسد.
(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 222).
قربی . [ ق ُ با ] (اِخ ) نام آبی است نزدیک تبالة. مزاحم عقیلی گوید :
فما اُم ُّ اَحوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف .
آبی است نزدیک تباله . (از منتهی الارب ) .
فما اُم ُّ اَحوی الحدتین خلالها
بقربی ملاحی من المرد ناطف .
(از معجم البلدان ).
آبی است نزدیک تباله . (از منتهی الارب ) .
قربی . [ ق ُ با ] (ع اِمص ) نزدیکی . || خویشی . (منتهی الارب ). و رجوع به قُرْبة شود.
قربی . [ق ُ با ] (اِخ ) لقب بعضی از قاریان . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
۱. نزدیکی.
۲. خویشی.
۲. خویشی.
پیشنهاد کاربران
قلبی مونث است قریب یعنی نزدیک الا قرب یعنی نزدیکتر ( مذکر ) القربی یعنی زن نزدیکتر کدام زن به پیامبر اسلام ( ص ) نزدیکتر است آیا جز دخترش حضرت فاطمه ( س ) ؟پس معنی آیه قل لااسئلکم علیه اجرا"الاالموده فی القربی این است بگو من خواسته ای ازشماندارم مگر موده درباره فاطمه
کلمات دیگر: