کلمه جو
صفحه اصلی

قذی

فرهنگ فارسی

( اسم ) خاشاک جمع : اقذائ .
مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد

فرهنگ معین

(قَ ذا ) [ ع . ] (اِ. ) خاشاک ج . اقذاء.

لغت نامه دهخدا

قذی . [ ق َ ] (ع اِ) زنان را باشد چنانکه مذی مردان را. کل ذکر یمذی و کل انثی تقذی . (منتهی الارب ).


قذی. [ ق ِ ذا ] ( ع اِ ) خاک باریک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، اقذاء و قُذی . ( منتهی الارب ).

قذی. [ ق َ ذا ] ( ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. ( منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود.

قذی. [ ق َ ذا ] ( ع اِ ) خاشاک. || خاشاک چشم. || خاشاک که در شراب افتد. || ریم و خون که از زهدان ناقه و جز آن رود پیش و پس زادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِمص ) خواری و ستم. ( منتهی الارب ). گویند: هو یغضی علی القذی ؛ او خاموش میماند در خواری و ستم. ( منتهی الارب ). || ( مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. || سپیدی افکندن بز از زهدان هنگام خواهانی گشن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

قذی. [ ق َذْی ْ ] ( ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گویند: قذت العین قَذیا و قَذَیانا و قُذیاو قَذی ً؛ بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و رجوع به ماده فوق شود.

قذی. [ ق ُ ذی ی ] ( ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود. || ( ع اِ ) ج ِ قِذی ̍. ( منتهی الارب ). رجوع به قذی شود.

قذی. [ ق َ ] ( ع اِ ) زنان را باشد چنانکه مذی مردان را. کل ذکر یمذی و کل انثی تقذی. ( منتهی الارب ).

قذی. [ ق َ ذی ی ] ( ع ص ) رجل قذی العین ؛ مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. ( منتهی الارب ).

قذی . [ ق َ ذا ] (ع اِ) خاشاک . || خاشاک چشم . || خاشاک که در شراب افتد. || ریم و خون که از زهدان ناقه و جز آن رود پیش و پس زادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِمص ) خواری و ستم . (منتهی الارب ). گویند: هو یغضی علی القذی ؛ او خاموش میماند در خواری و ستم . (منتهی الارب ). || (مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. || سپیدی افکندن بز از زهدان هنگام خواهانی گشن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


قذی . [ ق َ ذا ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود.


قذی . [ ق َ ذی ی ] (ع ص ) رجل قذی العین ؛ مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. (منتهی الارب ).


قذی . [ ق َذْی ْ ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قذت العین قَذیا و قَذَیانا و قُذیاو قَذی ً؛ بیرون انداخت چشم خاشاک و خم را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به ماده ٔ فوق شود.


قذی . [ ق ِ ذا ] (ع اِ) خاک باریک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اقذاء و قُذی ّ. (منتهی الارب ).


قذی . [ ق ُ ذی ی ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود. || (ع اِ) ج ِ قِذی ̍. (منتهی الارب ). رجوع به قذی شود.



کلمات دیگر: