کلمه جو
صفحه اصلی

کاسر

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - شکننده قاطع . ۲ - دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردناک میشکند . یا عقاب کاسر . عقابی که وقت فرود آمدن پرها را فراهم آورد .
انواع پست ماهوت چون شالکی

فرهنگ معین

(س ) [ ع . ] (اِفا. ) شکننده .
(سَ ) (اِ. ) یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی .

(س ) [ ع . ] (اِفا.) شکننده .


(سَ) (اِ.) یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی .


لغت نامه دهخدا

کاسر. [ س ِ ] ( ع ص ) مرد شکننده. ( منتهی الارب ). شکننده. ( غیاث ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). ج ، کُسَّر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قاطع. رجوع به قاطع شود. || دردی است که صاحبش آن عضو را پندارد که میشکند. ( شرح نصاب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. رجوع به «مکسر» شود. || عقاب.( منتهی الارب ) ( فهرست مخزن الادویه ). عقاب کاسر؛ عقابی که وقت فروآمدن پرها را فراهم آورد. ( ناظم الاطباء ).

کاسر. [ س َ ] ( اِ ) کاستر. انواع پست ماهوت چون شالکی. ( دیوان نظام قاری معروف به شیخ البسه ص 203 ) :
هر جامه بود لایق چیزی بدوختن
کتان بدرز بخیه و کاسر شلال یافت.
نظام قاری ( دیوان ص 51 ).
نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر
پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد.
نظام قاری ( دیوان ص 65 ).
ارمک امیری صوفک فقیری
اطلس چو شاهی کاسر گدائی.
نظام قاری ( دیوان ص 110 ).
مجوی از آستر رویی به جامه
توخود از کاسر دیبا نیابی.
نظام قاری ( دیوان ص 110 ).
بکامو یقه قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان.
نظام قاری ( دیوان ص 120 ).
گر چو کرباس پاره ام بکنی
روی کاسر بچشم من نه خوش است.
نظام قاری ( دیوان ص 125 ).
وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است
ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال.
نظام قاری ( دیوان ص 127 ).
اگر چه هر دو سفیدند کاسر وسالو
ازین کنند بدستار، از آن بپاتاوه.
؟

کاسر. [ س َ ] (اِ) کاستر. انواع پست ماهوت چون شالکی . (دیوان نظام قاری معروف به شیخ البسه ص 203) :
هر جامه بود لایق چیزی بدوختن
کتان بدرز بخیه و کاسر شلال یافت .

نظام قاری (دیوان ص 51).


نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر
پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد.

نظام قاری (دیوان ص 65).


ارمک امیری صوفک فقیری
اطلس چو شاهی کاسر گدائی .

نظام قاری (دیوان ص 110).


مجوی از آستر رویی به جامه
توخود از کاسر دیبا نیابی .

نظام قاری (دیوان ص 110).


بکامو یقه ٔ قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان .

نظام قاری (دیوان ص 120).


گر چو کرباس پاره ام بکنی
روی کاسر بچشم من نه خوش است .

نظام قاری (دیوان ص 125).


وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است
ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال .

نظام قاری (دیوان ص 127).


اگر چه هر دو سفیدند کاسر وسالو
ازین کنند بدستار، از آن بپاتاوه .

؟



کاسر. [ س ِ ] (ع ص ) مرد شکننده . (منتهی الارب ). شکننده . (غیاث ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ج ، کُسَّر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قاطع. رجوع به قاطع شود. || دردی است که صاحبش آن عضو را پندارد که میشکند. (شرح نصاب ) (غیاث ) (آنندراج ). یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. رجوع به «مکسر» شود. || عقاب .(منتهی الارب ) (فهرست مخزن الادویه ). عقاب کاسر؛ عقابی که وقت فروآمدن پرها را فراهم آورد. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

شکننده.


کلمات دیگر: