کلمه جو
صفحه اصلی

قصری

فرهنگ فارسی

( صفت ) ظرفی فلزی یا لعابی که در آن پیشاب کنند .
نشبه ابن حندج بن حسین بن عبدالله بن خالد بن یزید بن صالح از محدثان است . تمام رازی از وی روایت کرده و ابوالحسین رازی از وی حدیث نوشته و گوید . او بسال ۳۵٠ ق وفات کرد . وی بقصر بنی عمر واقع در غوطه دمشق منسوب است .

فرهنگ معین

(قَ ) (ص نسب . ) ظرفی فلزی یا لعابی که در آن پیشاب کنند.

لغت نامه دهخدا

قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن محمدبن ابی بردة معتزلی ، مکنی به ابومحمد. قاضی فارس است . او راست کتابی در تأیید سیبویه پیرامون آنچه مبرد در کتاب غلطه آورده است . و کتابی در اعجاز قرآن . (معجم البلدان ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) علی بن محمد قصری . از راویان است . وی به قصر ابن هبیره منسوب است . (لباب الانساب ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن شعیب صالح نیشابوری ، مکنی به ابوعبداﷲ. از محدثان است . وی از قتیبةبن سعید و اسحاق بن راهویه حدیث شنیده و علی بن عیسی و محمدبن ابراهیم هاشمی از او حدیث نقل کنند. وی به قصر عبدالجبار در نیشابور منسوب است . (معجم البلدان ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن محمد، برادر علی بن محمد قصری . از محدثانی است که به قصر ابن هبیرة منسوب است . (لباب الانساب ).


قصری. [ ق ِ ری ی ] ( ع اِ ) دانه ای که در خوشه و کفه بماند بعدِ کوفتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قصری. [ ق ِ را ] ( ع اِ ) آنچه باقی بماند در غربال بعدِ بیختن. || اسپست که به نخستین کوفتن برآید. || پوست بالای دانه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قُصْری ̍ شود.

قصری.[ ق َ ص َ را ] ( ع اِ ) نوعی از افعی. ( اقرب الموارد ).نوعی از اژدر. ( منتهی الارب ). رجوع به قَصری ̍ شود.

قصری. [ ق ُ را ] ( ع اِ ) قِصْری ̍ است در همه معانی آن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قِصْری ̍ شود. || نوعی از اژدر. ( منتهی الارب ). ضرب من الافاعی. ( اقرب الموارد ). || آخرالامر. ( اقرب الموارد ). || کوتاه ترین استخوان پهلو، یا استخوان پهلو نزدیک تهیگاه یا نزدیک چنبر گردن. ( منتهی الارب ). هما قصریان. ( منتهی الارب ).

قصری. [ ق َ ری ی ] ( ع ص ) خاص. در برابر عُمّی به معنی عام. ( اقرب الموارد ).

قصری. [ ق َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به قصر عبدالجبار در نیشابور، و دانشمندانی بدان منسوبند. ( لباب الانساب ). || نسبت است به قصراللصوص که بدان کِنْگَوَرنیز گویند و نزدیک استرآباد واقع است. ( از لباب الانساب ). || نسبت است به قصر، و آن موضعی است بر ساحل دریای شام و بدان دانشمندانی منسوبند. ( لباب الانساب ). رجوع به قصری ( عبداﷲ... ) شود. || نسبت است به قصر ابن هبیره حاکم عراق در دوران امویان. به این قصر گروهی از محدثان منسوبند. ( لباب الانساب ). || نسبت است به قصر رافعبن لیث در سمرقند. ( لباب الانساب ). || نسبت است به ابوالقاسم عبیداﷲبن محمد احمدبن عبداﷲبن ابوالقصر سجستانی.وی به سال 432 هَ. ق. وفات یافت. ( لباب الانساب ).

قصری. [ ق َ ] ( اِخ ) احمدبن محمد. از محدثانی است که به قصر ابن هبیره منسوب است. ( لباب الانساب ).

قصری. [ ق َ ] ( اِخ ) رافعبن عبداﷲ، مکنی به ابویوسف. از محدثان است. وی از یوسف بن موسی مرورودی در قصر احنف حدیث شنیده. ( معجم البلدان ).

قصری. [ ق َ ] ( اِخ ) عبدالخالق بن محمدبن مبارک هاشمی کوفی. از محدثان است. وی به سال 513 هَ. ق. متولد شد و قاضی عمربن علی قرشی از اوحدیث شنید. وفات او به سال 589 هَ. ق. در بغداد اتفاق افتاد و در باب الازج مدفون گشت. ( معجم البلدان ).

قصری. [ ق َ ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن بدرولاشجردی. قاضی و محدث منسوب به قصراللصوص است. وی در حدود سال 540 هَ. ق. وفات یافت. ( لباب الانساب ).

قصری . [ ق َ ] (اِخ ) احمدبن محمد. از محدثانی است که به قصر ابن هبیره منسوب است . (لباب الانساب ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) رافعبن عبداﷲ، مکنی به ابویوسف . از محدثان است . وی از یوسف بن موسی مرورودی در قصر احنف حدیث شنیده . (معجم البلدان ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبداﷲبن علی بن سعید قیسرانی ، مکنی به ابومحمد. از فقیهان است . وی در مدرسه ٔ نظامیه ٔ بغداد نزد ابوالحسن کیاهراسی فقه را فراگرفت و از ابوالقاسم بن بیان و دیگران حدیث شنید و به دمشق رفت و مجلس مناظره ای در جامع آن تشکیل داد و سپس به حلب منتقل شد وابن العجمی در آنجا مدرسه ای برای وی بنیاد کرد و او در آن به درس گفتن سرگرم شد تا آنکه به سال 544 یا 543 هَ . ق . و به قول حافظ ابوالقاسم 542 در حلب وفات یافت . (معجم البلدان ). عبداﷲبن علی قیسرانی از محدثانی است که به قصر، موضعی بر ساحل دریای شام منسوب است . وی به سال 537 یا 538 وفات یافت . (لباب الانساب ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبدالخالق بن محمدبن مبارک هاشمی کوفی . از محدثان است . وی به سال 513 هَ . ق . متولد شد و قاضی عمربن علی قرشی از اوحدیث شنید. وفات او به سال 589 هَ . ق . در بغداد اتفاق افتاد و در باب الازج مدفون گشت . (معجم البلدان ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن بدرولاشجردی . قاضی و محدث منسوب به قصراللصوص است . وی در حدود سال 540 هَ . ق . وفات یافت . (لباب الانساب ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن فتح بن معاویةبن صالح بزاز سمرقندی ، مکنی به ابوبکر. از محدثانی است که به قصر رافعبن لیث منسوب است . (لباب الانساب ).


قصری . [ ق َ ] (اِخ ) نُشْبةبن حندج بن حسین بن عبداﷲبن خالدبن یزیدبن صالح . از محدثان است . امام رازی از وی روایت کرده و ابوالحسین رازی از وی حدیث نوشته و گوید او به سال 350 هَ . ق . وفات کرد. وی به قصر بنی عمر واقع در غوطه ٔ دمشق منسوب است . (معجم البلدان ).


قصری . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قصر عبدالجبار در نیشابور، و دانشمندانی بدان منسوبند. (لباب الانساب ). || نسبت است به قصراللصوص که بدان کِنْگَوَرنیز گویند و نزدیک استرآباد واقع است . (از لباب الانساب ). || نسبت است به قصر، و آن موضعی است بر ساحل دریای شام و بدان دانشمندانی منسوبند. (لباب الانساب ). رجوع به قصری (عبداﷲ...) شود. || نسبت است به قصر ابن هبیره حاکم عراق در دوران امویان . به این قصر گروهی از محدثان منسوبند. (لباب الانساب ). || نسبت است به قصر رافعبن لیث در سمرقند. (لباب الانساب ). || نسبت است به ابوالقاسم عبیداﷲبن محمد احمدبن عبداﷲبن ابوالقصر سجستانی .وی به سال 432 هَ . ق . وفات یافت . (لباب الانساب ).


قصری . [ ق َ ری ی ] (ع ص ) خاص . در برابر عُمّی ّ به معنی عام . (اقرب الموارد).


قصری . [ ق ِ را ] (ع اِ) آنچه باقی بماند در غربال بعدِ بیختن . || اسپست که به نخستین کوفتن برآید. || پوست بالای دانه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُصْری ̍ شود.


قصری . [ ق ِ ری ی ] (ع اِ) دانه ای که در خوشه و کفه بماند بعدِ کوفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قصری . [ ق ُ را ] (ع اِ) قِصْری ̍ است در همه ٔ معانی آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِصْری ̍ شود. || نوعی از اژدر. (منتهی الارب ). ضرب من الافاعی . (اقرب الموارد). || آخرالامر. (اقرب الموارد). || کوتاه ترین استخوان پهلو، یا استخوان پهلو نزدیک تهیگاه یا نزدیک چنبر گردن . (منتهی الارب ). هما قصریان . (منتهی الارب ).


قصری .[ ق َ ص َ را ] (ع اِ) نوعی از افعی . (اقرب الموارد).نوعی از اژدر. (منتهی الارب ). رجوع به قَصری ̍ شود.



کلمات دیگر: