( گرگ آشتی ) ( اسم ) آشتی ظاهری که در باطن دلهای طرفین بر دشمنی باقی باشد صلح بنفاق و مکر و فریب : قورچی باشی که مرد خیر اندیشی بود در مقام اصلاح در آمده میان. ایشان گرگ آشتی واقع شد .
گرگ اشتی
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
( گرگ آشتی ) ( ~ . ) (اِ مر. ) آشتی ظاهری که در باطن دل های طرفین بر دشمنی باقی باشد، صلح به نفاق و مکر و فریب .
لغت نامه دهخدا
( گرگ آشتی ) گرگ آشتی. [ گ ُ ] ( اِ مرکب ) صلح به نفاق ومکر و حیله و فریب. ( برهان ). کنایه از صلح به نفاق و آشنایی به نفاق. ( آنندراج ). بنابر مصلحت خود بطریق فریب بظاهر با دشمن صلح کردن. ( غیاث ) : صواب آن است که گرگ آشتی کنیم و بازگردیم که نباید خطائی افتد. ( تاریخ بیهقی ). امروز نماز دیگر گفت که رسولی فرستد و به این قوم گرگ آشتی کند. ( تاریخ بیهقی ).
نادیدن او همی مرا بگزاید
گرگ آشتئی کنیم تا چون آید.
گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی.
بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند.
چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی.
در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی.
قوام الدین ابوالقاسم ( وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی ).
باد که با خاک به گرگ آشتی است
ایمن ازین راه ز ناداشتی است.
که با روبه کند گرگ آشتی باز.
بازی برمیدهد تا کندت خوک بند.
گرگ آشتی سگ شبان را.
آشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی.
این آن عنایت است که یکرو نمیکند.
گرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز.
گرگ آشتی نکرده را جنگی نیست.
نادیدن او همی مرا بگزاید
گرگ آشتئی کنیم تا چون آید.
فرخی.
این غارت جان چیست خود این جنگ تو با کیست گرگ آشتئی کن مکن این گرگ ربائی.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 444 ).
روز و شب گرگ آشتی کردند و اینک مهر و ماه بر شه یوسف رخ مصر آستان افشانده اند.
خاقانی ( دیوان ص 116 ).
گر تو ز گناه من خبر داشتئی چون گرگ عزیز مصر پنداشتئی
من گرگ عزیز مصرم ای صدر بکن
با گرگ عزیز مصر گرگ آشتئی.
عزالدین اصفهانی ( مستوفی ممالک سلطان سنجر ).
گر زانکه تو تخم کینه کم کاشتئی در جنگ نصیب صلح بگذاشتئی
اکنون که زمانه پایدار است مرا
بی بهره نماندتی ز گرگ آشتئی.
قوام الدین ابوالقاسم ( وزیر سنجر در جواب عزالدین مستوفی اصفهانی ).
باد که با خاک به گرگ آشتی است
ایمن ازین راه ز ناداشتی است.
نظامی.
امان که یافت از گرگ دغل بازکه با روبه کند گرگ آشتی باز.
عطار.
با تو گر این سگ کند عزم به گرگ آشتی بازی برمیدهد تا کندت خوک بند.
عطار.
چکند بره با حمایت توگرگ آشتی سگ شبان را.
سیف اسفرنگ.
ای صبا درد دل یوسف مگو یعقوب راآشتی کردند یارانش ولی گرگ آشتی.
آصفی.
گرگ آشتی لطف عتاب آشنای اواین آن عنایت است که یکرو نمیکند.
شفائی.
از دل برون نکرد خیال جفا هنوزگرگ آشتی است یوسف ما را به ما هنوز.
سلیم.
پیراهن یعقوب اگر صلح کندگرگ آشتی نکرده را جنگی نیست.
محسن تأثیر ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
( گرگ آشتی ) آشتی ظاهری که دل های طرفین در باطن بر کینه و دشمنی باشد، صلح و سازش از روی مکر و نفاق.
کلمات دیگر: