( اسم ) کابین : [ ان تاخذو امما آتیتمو هن شیئا که چیزی از یشان باز ستانید از آن کاوین که ایشان را داده باشید ] . ( کشف اسرار )
کاوین
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(اِ. ) کابین ، صداق .
لغت نامه دهخدا
کاوین. ( اِ ) کابین که مهر زنان باشد و آن مبلغی است که در وقت نکاح کردن مقرر کنند. ( برهان ). صداق. ( یادداشت مؤلف ) : دختر شهنشاه فخرالدوله را از بهر نوح بن منصور بخواستند مبلغ صد هزار دینار کاوین. ( مجمل التواریخ و القصص ). موسی گفت : من چیزی ندارم که کاوین دهم. شعیب گفت : کاوین او خواهم که تو هشت سال مزدوری کنی. ( تاریخ بلعمی ).
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنایدت کامی که خواهی.
نعمتی یافت ، شکر نعمت گفت.
بکاوین از جهان خود را خریده.
از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند.
خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد.
فرستد مهد و در کاوینش آرد
بمهد خود عروس آیینش آرد.
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنایدت کامی که خواهی.
نظامی.
گشت با او بشرط کاوین جفت نعمتی یافت ، شکر نعمت گفت.
نظامی.
عروسانی زناشویی ندیده بکاوین از جهان خود را خریده.
نظامی.
در شکر ریز طرب بر عده داران رزان از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند.
خاقانی.
گفت : این دختران را به این پسران خویش دادم و هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم. ( تذکرةالاولیاء ).خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد.
حافظ.
- در کاوین آوردن ؛ به عقد خود درآوردن. به حباله نکاح درآوردن : فرستد مهد و در کاوینش آرد
بمهد خود عروس آیینش آرد.
نظامی.
رجوع به کابین شود.فرهنگ عمید
=کابین۱
کابین۱#NAME?
کلمات دیگر: