( اسم ) صفرا و سودا : گفت ( ارسطو ) : نه شما دانید که سرور روان بحکمت است ? و حکمت بسبکی نفس و روان توان یافت ? و سبکی وی بدرستی وی است ? و درستی روان بکمی بلغم و گش و خونست ? توضیح ۱ - کلم. گش را بابا افضل درین عبارت در ترجم. مرتین عربی آورده و مولفان برهان و رشیدی اشتباها گش را بمعنی بلغم نوشته اند . ۲ - مایعهای حول انساج را گویند . که با لنف مرتبطند . یا گش زرد . صفرا . یا گش سیاه . سودا .
گش
فرهنگ فارسی
( اسم ) صفرا و سودا : گفت ( ارسطو ) : نه شما دانید که سرور روان بحکمت است ? و حکمت بسبکی نفس و روان توان یافت ? و سبکی وی بدرستی وی است ? و درستی روان بکمی بلغم و گش و خونست ? توضیح ۱ - کلم. گش را بابا افضل درین عبارت در ترجم. مرتین عربی آورده و مولفان برهان و رشیدی اشتباها گش را بمعنی بلغم نوشته اند . ۲ - مایعهای حول انساج را گویند . که با لنف مرتبطند . یا گش زرد . صفرا . یا گش سیاه . سودا .
فرهنگ معین
(گَ ) (ص . ) = کش : خوش ، خوب ، با ناز و تکبر، نازنین .
(گِ ) (اِ. ) دل ، قلب .
(گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانة صفرا، بلغم ، خون ، سودا.
(گَ) (ص .) = کش : خوش ، خوب ، با ناز و تکبر، نازنین .
(گِ) (اِ.) دل ، قلب .
لغت نامه دهخدا
از دهان وی و پلیدی او
هرکه دیدش بر او بشورد گش .
پوربهای جامی (از آنندراج ).
گش. [ گ ِ ] ( اِ ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ) :
از دهان وی و پلیدی او
هرکه دیدش بر او بشورد گش.
گش. [ گ َ ] ( ص ) خوب و خوش رفتار با ناز و تکبر. ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) ( جهانگیری ) ( غیاث ). نازان و شادمان. ( صحاح الفرس ). کَش :
فتنه شدم بر آن صنم گش تر
خاصه بدان دو نرگس دلکش تر.
ببرد ابر و روی هوا کرد گش.
عیش خود را به عشوه خوش میداشت.
|| ( اِ ) کشتی ملاح. || وسوسه و مزاحمت. ( برهان ).
فتنه شدم بر آن صنم گش تر
خاصه بدان دو نرگس دلکش تر.
دقیقی (از صحاح الفرس ).
همانا برآمد یکی باد خوش
ببرد ابر و روی هوا کرد گش .
فردوسی .
خویش را به عشوه گش میداشت
عیش خود را به عشوه خوش میداشت .
نظامی (هفت پیکر ص 102).
و رجوع به کَش شود.
|| (اِ) کشتی ملاح . || وسوسه و مزاحمت . (برهان ).
گش . [ گ ُ ] (اِ) رشیدی گوید: گش ... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ 1331 تهران ص 6 چنین آمده : گفت (ارسطو)، نه شما دانید که سرور روان به حکمت است ؟ و حکمت به سبکی نفس و روان توان یافت ؟ و سبکی وی به درستی وی است ؟ و درستی روان به کمی بلغم و گش و خون است ؟» و کلمه ٔ «گش » را باباافضل در ترجمه ٔ «مرتین » عربی آورده که بمعنی صفرا و سوداست . اشتباه مؤلف برهان در آن است که «گش » بمعنی صفرا و سودا را به معنی بلغم گفته است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بلغم را گویند که از جمله ٔ اخلاط اربع است که آن خون و صفرا و سودا و بلغم باشد. (برهان ) : رشیدی گوید: شمس دلالت کند بر گش زرد. (التفهیم ابوریحان بیرونی ). زحل دلالت دارد بر زمین و گش سیاه . (التفهیم ابوریحان ). هر برجی که گرم و خشک است به آتش منسوب است از عالم و به گش زرد از خلطهای تن و هر برجی که سرد و خشک است منسوب بود به زمین از عالم و گش سیاه از تن . (التفهیم ابوریحان ). || سنگ پشت . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). || مایعهائی که در بعض از حفره های بدن جمع شود. (فرهنگستان ).
فرهنگ عمید
* گش زرد: (طب قدیم ) صفرا.
* گش سفید: (طب قدیم ) بلغم.
* گش سرخ: (طب قدیم ) خون.
* گش سیاه: (طب قدیم ) سودا.
هریک از چهار خلط بدن.
〈 گش زرد: (طب قدیم) صفرا.
〈 گش سفید: (طب قدیم) بلغم.
〈 گش سرخ: (طب قدیم) خون.
〈 گش سیاه: (طب قدیم) سودا.
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
باز
گش و بند::باز و بسته
gosh