کلمه جو
صفحه اصلی

لخشیدن

فارسی به انگلیسی

slide


فرهنگ فارسی

( مصدر ) درخشیدن تابیدن اشتعال : گفتند : مارج لهب صافی باشد درفش و لخشیدن آتش که بان دودی نباشد .

فرهنگ معین

(لَ دَ) (مص ل .) سُر خوردن ، لیز خوردن .


(لَ دَ) (مص ل .) درخشیدن ، تابیدن .


(لَ دَ ) (مص ل . ) سُر خوردن ، لیز خوردن .
(لَ دَ ) (مص ل . ) درخشیدن ، تابیدن .

لغت نامه دهخدا

لخشیدن. [ ل َدَ ] ( مص ) لغزیدن. شخشیدن. لیزیدن. لیز خوردن. سر خوردن. پای از پیش بدر رفتن و افتادن. ( برهان ) : چون عذار رومی روز بدرخشید و قدم زنگی شب بلخشید پیر با صبح نخستین هم عنان شد... ( مقامات حمیدی ).
از تو بخشودن است و بخشیدن
از من افتادن است و لخشیدن .
سنائی.
جهان را هر دو چون روشن درخشید
ز یکدیگر مبرید و ملخشید.
نظامی.
بپوستین تن لرزان ما به دی دریاب
ز ما بود همه لخشیدن از تو بخشیدن.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 103 ).
- امثال :
از خردان لخشیدن از بزرگان بخشیدن .
|| درخشیدن. اشتعال : گفتند مارج لهب صافی باشد، درفش و لخشیدن آتش که به آن دودی نباشد. ( تفسیر ابی الفتوح ج 5 ص 397 ). لانها تتلظی ای تشتعل ؛ برای آنکه لخشد. ( تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 397 ).

فرهنگ عمید

= لغزیدن: ◻︎ از تو بخشودن است و بخشیدن / از من افتادن است و لخشیدن (سنائی: مجمع‌الفرس: لخشیدن)، ◻︎ جهان ‌را هر دو چون روشن درخشید / ز یکدیگر مبرید و ملخشید (نظامی۸: ۱۸۴ حاشیه).


درخشیدن.


درخشیدن.
= لغزیدن: از تو بخشودن است و بخشیدن / از من افتادن است و لخشیدن (سنائی: مجمع الفرس: لخشیدن )، جهان را هر دو چون روشن درخشید / ز یکدیگر مبرید و ملخشید (نظامی۸: ۱۸۴ حاشیه ).

دانشنامه عمومی

لغزیدن من نیم هوشیارم مستم گیر/من بلخشیده ام تو دستم گیر. سنایی



کلمات دیگر: